تجبینلغتنامه دهخداتجبین . [ ت َ] (ع مص ) بددل خواندن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بددل گفتن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || منسوب کردن کسی را به بددلی . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || بددل کردن . (تاج المصادر بیه
تجبنلغتنامه دهخداتجبن . [ ت َ ج َب ْ ب ُ ] (ع مص ) تجبن شیر. پنیر شدن و یا مانند پنیر منجمد شدن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). خفته گردیدن شیر و سطبر شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || تجبن مرد؛ سطبر گردیدن او. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). زفت شدن . (تاج المصادر بی
تیزبینلغتنامه دهخداتیزبین . (نف مرکب ) تیزچشم ... معروف . (آنندراج ). کسی که دور را خوب می بیند. (ناظم الاطباء). دقیق . بادقت . کنجکاو. (فرهنگ فارسی معین ) : زودرو عزم او فراز و نشیب تیزبین حزم او سپید و سیاه . ابوالفرج رونی .گل بی خ
تیزبیندیکشنری فارسی به انگلیسیacute, astute, discriminating, eagle-eyed, keen, lynx-eyed, microscopic, perceptive, percipient, sharp, sharp-eyed, sharp-sighted