تجصیصلغتنامه دهخداتجصیص . [ ت َ ] (ع مص ) به گچ کردن . (تاج المصادر بیهقی ). به گچ کردن بناء. (زوزنی ). به گچ اندودن بناء را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از قطر المحیط). || پر کردن آوند را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). || ظاهر شدن آنچه اول از درخت ظاهر می شود
تجسسلغتنامه دهخداتجسس . [ ت َ ج َس ْ س ُ ] (ع مص ) خبر جستن .(تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). خبر خواستن . (ترجمان عادل بن علی ). خبر پرسیدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خبر جستن و بیشتر دربدی باشد و در حدیث است : لاتحسسوا و لاتجسسوا؛ یعنی بگیرید آنچه را آشکار است
مجصصلغتنامه دهخدامجصص . [ م ُ ج َص ْص ِ ] (ع ص ) به گچ انداینده بنا را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گچ کار. (ناظم الاطباء). رجوع به جص و تجصیص شود. || سگ بچه ٔ نوزاده که چشم بازکند. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). توله ٔسگ چشم بازکرده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مجصصلغتنامه دهخدامجصص . [ م ُ ج َص ْ ص َ ] (ع ص ) گچ کرده شده . (غیاث ) (از آنندراج ). سپید شده ٔ با گچ . (ناظم الاطباء).گچ اندوده . به گچ کرده . گچ کاری شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون مأمون به بیت العروس بیامد، خانه ای دید مجصص و منقش ایزار چینی زده . (چهارم
جلغتنامه دهخداج . (حرف ) حرف ششم است از حروف الفبای فارسی و حرف پنجم از حروف هجای عرب و حرف سوم از حروف ابجد و بحساب جُمَّل نماینده ٔ عدد سه است . و نزد لغویان و اهل صرف و نحو نشانه است جمع را و در تجوید علامت خاصه ٔ وقف جائز است و از حروف مصمته و شجریه و محقوره و از حروف مائیه و هم از حرو
دشمنلغتنامه دهخدادشمن . [ دُ م َ ] (اِ مرکب ) (از: دش ، بد و زشت + من ، نفس و ذات ، و برخی گویند مرکب از «دشت » به معنی بد و زشت و «من » است ) بدنفس . بددل . زشت طبع. به معنی مفرد و جمع بکار رود. (از غیاث ). آنکه عداوت می کندبه شخص و کسی که ضرر می رساند. حریف مخالف و ضد و معارض و مبغض . (ناظم
یلغتنامه دهخدای . (حرف ) نشانه ٔ حرف سی و دوم یعنی آخرین حرف از الفبای فارسی و حرف بیست و هشتم از الفبای عربی و حرف دهم از الفبای ابجدی است . در حساب جُمَّل آن را دَه گیرند. نام آن «یا»، «یاء»، «ی » و «یی » است و در خط به صورتهای زیر نوشته و با اصطلاحات «ی تنها» چنانکه «ی » در «خدای » و «ی