تجمللغتنامه دهخداتجمل . [ ت َ ج َم ْ م ُ ] (اِخ ) حکیم سیدعظیم الدین حسین . از مردم لکهنوست ، فکرش بلند و طبعش نیکو. از وطن مألوف رخت به شهر مدرس کشید و در آنجا به کسب علوم از بحرالعلوم ملک العلماء شیخ عبدالعلی لکهنوی کوشید و از طرف سرکار انگریزی بعهده ٔ افتای دائر و سائر شهر ترچناپلی مضاف ب
تجمللغتنامه دهخداتجمل . [ ت َ ج َم ْ م ُ ] (ع مص ) نکوحالی نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). آراسته شدن و جمال و نیکویی روی رابر خود بستن . (شرح قاموس ). خود را زینت دادن و آراسته شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شأن و شکوه و جمال و آرایش خود نمودن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آراستن
تجمیللغتنامه دهخداتجمیل . [ ت َ ] (ع مص )نیکو کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). زینت دادن و آراستن و نیکو کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زینت دادن . (اقرب الموارد). زینت دادن و نیکو کردن . (از قطر المحیط): جملک اﷲ و جمل اﷲ علیک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الا
تزمللغتنامه دهخداتزمل . [ ت َ زَم ْ م ُ ] (ع مص ) خویشتن درجامه پیچیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). خود را در جامه پیچیدن . (مجمل اللغة). در پیچیده شدن به جامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تلفف و تدثر. (متن اللغة). پیچیده شدن به جامه . (از
تزمیللغتنامه دهخداتزمیل . [ ت َ ] (ع مص ) در جامه پیچیدن . (تاج المصادر بیهقی ). خود را در جامه پیچیدن . (مجمل اللغة). در پیچیدن به جامه و پنهان کردن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
تجملاتلغتنامه دهخداتجملات . [ ت َ ج َم ْ م ُ ] (ع اِ) ج ِ تجمل . آنچه آراستن را بکار آید. وسایل زینت و آرایش . آنچه موجب نشان دادن شأن و شکوه و زیبایی باشد. وسایل خودآرایی و خودنمایی . رجوع به تجمل شود.
تجملاتلغتنامه دهخداتجملات . [ ت َ ج َم ْ م ُ ] (ع اِ) ج ِ تجمل . آنچه آراستن را بکار آید. وسایل زینت و آرایش . آنچه موجب نشان دادن شأن و شکوه و زیبایی باشد. وسایل خودآرایی و خودنمایی . رجوع به تجمل شود.
متجمللغتنامه دهخدامتجمل . [ م ُ ت َ ج َم ْ م ِ ] (ع ص ) زینت داده و آراسته . (آنندراج ). باتجمل . (یاد داشت بخط مرحوم دهخدا). آن که می آراید شخص خود را. (ناظم الاطباء). آراسته و صاحب تجمل : چون سلطان محمود او [ فرخی ] را متجمل دید به همان چشم در او نگریست . (چهارمقاله )
مستجمللغتنامه دهخدامستجمل . [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استجمال . زیباشمرنده . (اقرب الموارد). رجوع به استجمال شود.
ابوالمتجمللغتنامه دهخداابوالمتجمل . [ اَ بُل ْ م ُ ت َ ج َم ْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) سلحفاة. سنگ پشت . (المرصّع). کاسه پشت . لاک پشت . کشف . لاک . خشک پشت . کشتوک . کشو. چلچله . شیلونه . باخه .