تحتم

tahattom

معنی

۱. حتم شدن؛ واجب شدن؛ لازم گشتن.
۲. چیزی را بر خود واجب کردن.
۳. شادمانی و خوش‌رویی کردن.

جست‌وجوی دقیق

تحتم

لغت‌نامه دهخدا

تحتم . [ ت َ ت ِ ] (اِخ ) شهری است به یمن . لبید گوید:و هل یشتاق مثلک من دیاردوارس بین تحتم فالخلال .(از منجم العمران ).

تحتم

تحتم . [ ت َ ح َت ْ ت ُ ] (ع مص ) نیکویی خواستن برای کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آرزوی خیر ونکویی کردن برای کسی . (آنندراج ) (از قطر المحیط). || واجب کردن . (منتهی الارب ). چیزی را بر خود واجب کردن . (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). || واجب شدن . (غیاث اللغات ) (آنندر

تحتم

فرهنگ فارسی عمید

۱. حتم شدن؛ واجب شدن؛ لازم گشتن.۲. چیزی را بر خود واجب کردن.۳. شادمانی و خوش‌رویی کردن.

تحتم

فرهنگ فارسی معین

(تَ حَ تُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - لازم گشتن . 2 - چیزی را بر خود واجب کردن . 3 - شادمانی کردن .

جست‌وجوی هم‌آوا

تحطم

لغت‌نامه دهخدا

تحطم . [ ت َ ح َطْ طُ ] (ع مص ) شکسته شدن . (زوزنی ). شکسته گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || بسوختن از خشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).

تحطیم

لغت‌نامه دهخدا

تحطیم . [ ت َ ] (ع مص ) نیک شکستن . (تاج المصادر بیهقی ). بسیار شکستن چیزی را. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). بسیار شکستن (آنندراج ). شکستن و گفته اند در مورد اشیاء خشک بکار رود. (اقرب الموارد).

تهتم

لغت‌نامه دهخدا

تهتم . [ ت َ هََ ت ْ ت ُ ] (ع مص ) خردمُرد شدن دندان . (تاج المصادر بیهقی ). شکسته شدن دندان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

تهتیم

لغت‌نامه دهخدا

تهتیم . [ ت َ ] (ع مص ) سست گردیدن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : مازال یهتمه بالضرب . (اقرب الموارد).

تعتم

لغت‌نامه دهخدا

تعتم . [ ت َ ع َت ْ ت ُ ] (ع مص ) درنگ و تأخیر کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || دوشیدن شتران در شامگاه . (از اقرب الموارد).

جست‌وجوی متن

متحتم

لغت‌نامه دهخدا

متحتم . [ م ُ ت َ ح َت ْ ت ِ ] (ع ص ) خورنده ٔ نان ریزه و جز آن از خوان . (آنندراج ). خورنده ٔ باقیمانده ٔ طعام در خوان . || آن که خوان را پاک میکند. || کسی که درخواست می کند نیکوئی و سعادتمندی را برای دیگری . || آن که فال نیک میزند برای دیگری . (ناظم الاطباء). || واجب کننده

جست‌وجوی هم‌قافیه

متحتم

لغت‌نامه دهخدا

متحتم . [ م ُ ت َ ح َت ْ ت َ ] (ع ص ) واجب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). واجب و لازم . (ناظم الاطباء).

متحتم

لغت‌نامه دهخدا

ذوتحتم

لغت‌نامه دهخدا

ذوتحتم . [ ت َ ح َت ْ ت ُ ] (ع ص مرکب ) هشاش . شادان .

متحتم

فرهنگ فارسی عمید

۱. واجب؛ لازم.۲. واضح.

متحتم

فرهنگ فارسی معین

(مُ تِ حَ تِّ) [ ع . ] (اِفا.) واجب کننده ، لازم کننده . ج . متحتمین .

درپیوند

بیشتر بدانید

تحتم

tahattom

معنی

جست‌وجوی دقیق

تحتم

لغت‌نامه دهخدا

تحتم

لغت‌نامه دهخدا

تحتم

فرهنگ فارسی عمید

تحتم

فرهنگ فارسی معین

جست‌وجوی هم‌آوا

تحطم

لغت‌نامه دهخدا

تحطیم

لغت‌نامه دهخدا

تهتم

لغت‌نامه دهخدا

تهتیم

لغت‌نامه دهخدا

تعتم

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی متن

متحتم

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌قافیه

متحتم

لغت‌نامه دهخدا

متحتم

لغت‌نامه دهخدا

ذوتحتم

لغت‌نامه دهخدا

متحتم

فرهنگ فارسی عمید

متحتم

فرهنگ فارسی معین