تحریفلغتنامه دهخداتحریف . [ ت َ ] (ع مص ) بگردانیدن سخن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). گردانیدن سخن از جای وی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). گردانیدن سخن و چیزی را از وضع و حالت خود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).برگردانیدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی )
تحریففرهنگ فارسی عمید۱. تغییر دادن، تبدیل کردن و گردانیدن کلام کسی از وضع و طرز و حالت اصلی خود.۲. بعضی حروف کلمه را عوض کردن و تغییر دادن معنی آن.
تحریفdistortionواژههای مصوب فرهنگستان1. فرایند ناآگاهانة جانشینسازی هیجانها و افکار ناپذیرفتنی در روان فرد 2. در نظریة روانکاوی، برونداد و محصول رؤیاپردازی که افکار ممنوعه را دگرگون میسازد تا برای آنمن پذیرفتنی باشد
طحرفلغتنامه دهخداابر تنک . || طحرفة مثله فی الکل . (منتهی الارب ).طحرف . [ طِ رِ ] (ع اِ) آشامیدنی است تنک جز تبابه . || شوربای تنک . || مسکه ٔ تنک .
تحرفلغتنامه دهخداتحرف . [ ت َ ح َرْ رُ ] (ع مص ) بگردیدن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). میل کردن و برگشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
تهرولغتنامه دهخداتهرؤ. [ ت َ هََ رْ رُءْ ] (ع مص ) نیک پخته شدن گوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شکسته شدن چارپا از سرما. یقال : هراء الماشیة فتهرأت . (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد). رجوع به تهرئة شود.
تهریفلغتنامه دهخداتهریف . [ ت َ ] (ع مص ) زود رسانیدن نخله بار را. || شتابی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تعرفلغتنامه دهخداتعرف . [ ت َ ع َرْ رُ ] (ع مص ) معرفت جستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شناختن . (آنندراج ) : من که باشم با تعرفهای حق که برآرد نفس من اشکال و دق . (مثنوی ).|| پژوهیدن . (فرهنگ فارسی معین ). بازجست و تحقیق از ک
تحریف کردنلغتنامه دهخداتحریف کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تبدیل کردن . بگردانیدن سخن یا چیزی . رجوع به تحریف شود.
تحریف شناختیcognitive distortionواژههای مصوب فرهنگستانفراینـدی روانشناختـی که در آن تفکر و ادراک حسی و بـاورها دچـار خطا و تحریف مـیشوند
mutilateدیکشنری انگلیسی به فارسیخشونت، تحریف کردن، معیوب کردن، بی اندام کردن، اخته کردن، ناقص کردن، فلج کردن، تحریف شدن، قلب و تحریف شده، ناقص
تحریف کردنلغتنامه دهخداتحریف کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تبدیل کردن . بگردانیدن سخن یا چیزی . رجوع به تحریف شود.
تحریف شناختیcognitive distortionواژههای مصوب فرهنگستانفراینـدی روانشناختـی که در آن تفکر و ادراک حسی و بـاورها دچـار خطا و تحریف مـیشوند
تجنیس التحریفلغتنامه دهخداتجنیس التحریف . [ ت َ سُت ْ ت َ ] (ع اِ مرکب ) آنست که اختلاف دو کلمه در هیأت بود، چون بَرْد و بُرْد. (از تعریفات جرجانی ص 36). شمس قیس و وطواط این گونه تجنیس را تجنیس ناقص نامیده اند. رجوع به تجنیس ناقص شود.