تحسرلغتنامه دهخداتحسر. [ ت َ ح َس ْ س ُ ] (ع مص ) آرمان خوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). دریغ خوردن . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ). افسوس خوردن . (آنندراج ). تلهف . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). افسوس و حسرت خوردن . (فرهنگ نظام ) : و از سر تأسف و تحسر گفت .
تحسرفرهنگ فارسی معین(تَ حَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - حسرت خوردن . 2 - اندوه بردن . 3 - (اِ.) رنج ، اندوه . 4 - افسوس ، پشیمانی .
تحسرفرهنگ مترادف و متضاد۱. افسوس، پشیمانی، تاسف، دریغ ۲. اندوه، حسرت ۳. افسوسخوردن، حسرت داشتن، دریغ خوردن
تحسیرلغتنامه دهخداتحسیر. [ ت َ ] (ع مص ) مانده کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آرمان خورانیدن . (تاج المصادربیهقی ). دریغ خورانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به حسرت واداشتن کسی را. (از اقرب الموارد). کسی را در حسرت افکندن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط
تحشیرلغتنامه دهخداتحشیر. [ ت َ ] (ع مص ) تنگ داشتن نفقه بر اهل و عیال . (غیاث اللغات از لطایف ) (آنندراج ).
تعسرلغتنامه دهخداتعسر. [ ت َ ع َس ْ س ُ ] (ع مص ) دشخوار شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). دشوار شدن . (دهار). دشوار و سخت گردیدن کار بر کسی و ملتوی گردیدن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ملتبس و مشتبه گردیدن سخن بر کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ا
تعسیرلغتنامه دهخداتعسیر. [ ت َ ] (ع مص ) دشخوار گردانیدن . (زوزنی ). دشوار کردن . (دهار)(از اقرب الموارد). دشوار کردن . نقیض تیسیر و منه : اللهم یسر و لاتعسر. || خلاف کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خلاف کردن بر کسی . || تضییق . (اقرب الموارد). || دنب برداشتن شتر در وقت دویدن
تعشیرلغتنامه دهخداتعشیر. [ ت َ ] (ع مص ) ده یک اموال قوم گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ده تن ساختن قوم چنانکه نه بودند و یکی بر آنها افزود و عده به ده تمام گشت . (از اقرب الموارد). || به ده زبان بانگ کردن خر و زاغ به یک دم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ن
تحسر خوردنلغتنامه دهخداتحسر خوردن . [ت َ ح َس ْ س ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) آرمان خوردن . دریغ خوردن : و تحسر میخورد بر آنچه از او برداشتند بی رضا و ارادت او. (تاریخ قم ص 161).
غصه خوریلغتنامه دهخداغصه خوری . [ غ ُص ْ ص َ / ص ِ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) غمخواری .- غصه خوری کسی را کردن ؛ غم او را خوردن . تحسر.
تحسر خوردنلغتنامه دهخداتحسر خوردن . [ت َ ح َس ْ س ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) آرمان خوردن . دریغ خوردن : و تحسر میخورد بر آنچه از او برداشتند بی رضا و ارادت او. (تاریخ قم ص 161).
متحسرلغتنامه دهخدامتحسر. [ م ُ ت َ ح َس ْ س ِ ] (ع ص ) دریغ خورنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دلگیر و حزین و محزون و دارای افسوس وحسرت و دریغ خورنده . (ناظم الاطباء). آن که حسرت خورد. دریغ خورنده . افسوس خورنده . و رجوع به تحسر شود.
مستحسرلغتنامه دهخدامستحسر. [ م ُ ت َ س ِ ](ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحسار. مانده و خسته . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به استحسار شود.