تحصیةلغتنامه دهخداتحصیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) حفظ و نگاه داشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || پناه دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تحسیةلغتنامه دهخداتحسیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) خورانیدن شوربا کسی را اندک اندک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). آشامانیدن به کسی شوربا را اندک اندک . (ناظم الاطباء). رجوع به تحسی شود.
تحشیةلغتنامه دهخداتحشیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) (از «ح ش ی ») دَما بر کسی افکندن . (تاج المصادر بیهقی ). تاسه برافتادن و سبب تاسه برافتادن شدن . (ناظم الاطباء). || حاشیه بر جامه قرار دادن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). آرایش کردن کنار جامه را با طراز و جز آن . (ناظم الاطباء). || حاشیه کردن و حاشی
تهیشهلغتنامه دهخداتهیشه . [ ت َ ش َ / ش ِ ] (اِخ ) نام شهری است که فریدون پیوسته و دائم در آنجا می بود. (برهان ). نام شهری که فریدون در آن می بود و ظاهراً همان تمیشه است ... (فرهنگ جهانگیری ). در فرهنگ و برهان آمده که نام شهری است که فریدون فرخ در آن می بود و
تعلیقفرهنگ مترادف و متضاد۱. آویختگی، آویزش ۲. تاخیر، معلق ۳. آویختن، ۴. تحشیه، تعلیقه، تکلمه، حاشیه ۵. معلق کردن، فروهشتن
محشالغتنامه دهخدامحشا. [ م ُ ح َش ْ شا ] (ع ص ) صورتی از محشی . رجوع به محشی شود.- محشا کردن ؛ محشی کردن . حاشیه نوشتن بر کتابی . تحشیه . رجوع به محشی شود.
محشیلغتنامه دهخدامحشی . [ م ُ ح َش ْ شا ] (ع ص ) محشا. نعت مفعولی از تحشیه . بیان شده و شرح کرده شده بواسطه ٔ حاشیه . (ناظم الاطباء). حاشیه نوشته شده .حاشیه کرده . حاشیه نبشته . || دارای حاشیه . || آرایش داده شده : موشح به توقیع و طغرا و محشی به جبن و عجز. (جهانگشای جو