تحصللغتنامه دهخداتحصل . [ ت َ ح َص ْ ص ُ ] (ع مص ) گردآمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تجمع چیزی . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || ثابت گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ثابت شدن چیزی . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || تحصل از مسأله ای ؛ رهایی جُسته شدن از آن
تحصلفرهنگ فارسی معین(تَ حَ صُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - حاصل بودن ، به حصول پیوستن . 2 - گرد آمدن . 3 - ثابت گردیدن .
تحسیللغتنامه دهخداتحسیل . [ ت َ ] (ع مص ) تقصیر کردن . || به پستی واداشتن نفس خود را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تحصیللغتنامه دهخداتحصیل . [ ت َ ] (ع مص ) غوره کردن خرمابن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || شکوفه ٔ زرد آوردن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). || برآوردن زر از کان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رد کردن کلام به محصو
تهشیللغتنامه دهخداتهشیل . [ ت َ ] (ع مص ) شیر اندک فرودآوردن شترماده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
تعسیللغتنامه دهخداتعسیل . [ ت َ ] (ع مص ) به انگوین پروردن . (تاج المصادر بیهقی ). به انگبین بپروردن . (زوزنی ). طعام ساختن با انگبین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مانند عسل شدن چیزی . (از اقرب الموارد). || انگوین توشه دادن . (تاج المصادر بیهقی ). با انگبین توشه دادن . (زوزنی
متحصللغتنامه دهخدامتحصل . [م ُ ت َ ح َص ْ ص ِ ] (ع ص ) گردآرنده . (آنندراج ). یابنده و جمع کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تحصل شود.
داءلغتنامه دهخداداء. (ع اِ) آزار. بیماری . (منتهی الارب ) (دهار). مرض . علت . (غیاث ). درد. (دهار). رنج . مقابل صحّت . وَصَب . (منتهی الارب ). علة تحصل بغلبة الاخلاط علی بعض . (تعریفات ). ج ، ادواء. (منتهی الارب ): رجل داء؛ مرد بیمار. مردی دردمند. (مهذب الاسماء) : <br
اختناقلغتنامه دهخدااختناق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خبه شدن . (منتهی الارب ). خفگی . خبگی . خپگی . خفه شدن . خوه شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). گلو گرفتن . گلو گرفته شدن : گفت شبانگاهی در فلان شارع می گذشتم ناگاه بند کمندی در گردن من افتاد و حلقوم من بجذبات متواتر بیفشر
امکان اشرفلغتنامه دهخداامکان اشرف . [ اِ ن ِ اَ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (قاعده ٔ...) حکماء به استناد قاعده ٔ امکان اشرف بسیاری از مسائل مربوط بفلسفه را حل و وجود بسیاری از وسائط را اثبات کرده اند مفاد قاعده ٔ امکان اشرف آن است که هرگاه موجود ممکن اخس تحصل و وجود یافته باشد به استلزام بایستی مو
فیضلغتنامه دهخدافیض .[ ف َ ] (ع اِ) مرگ . || (ص ) اسب تیزرو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، فیوض ، افیاض . (اقرب الموارد): اعطاه غیضاً من فَیْض ؛ یعنی اندکی از بسیار به وی داد. || (مص ) بسیار شدن آب چندانکه روان گردد. (از منتهی الارب ). فیوض . فیضان . فیضوضة. (از اقرب الموارد). || لبا
متحصللغتنامه دهخدامتحصل . [م ُ ت َ ح َص ْ ص ِ ] (ع ص ) گردآرنده . (آنندراج ). یابنده و جمع کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تحصل شود.