تحلملغتنامه دهخداتحلم . [ ت َح َل ْ ل ُ ] (ع مص ) حلم نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). به تکلف بردباری نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || آکنده و فربه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || تحلم مال ؛ فربه شدن شتران . || تحلم ضب و صبی و جراد؛ پیه نا
تحلمفرهنگ فارسی معین(تَ حَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بردباری نمودن ، حلم ورزیدن . 2 - به تکلف بردباری نمودن .
تحلیملغتنامه دهخداتحلیم . [ ت َ ] (ع مص ) بردباری کردن . (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ) (آنندراج ). بردبار گردانیدن کسی را و فرمودن کسی را به حلم کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (قطر المحیط). بردبار گردانیدن کسی را. (اقرب الموارد). || به حلم منسوب کردن کسی را. (آنندراج ). || تحلیم بعیر؛
تعلملغتنامه دهخداتعلم . [ ت َ ع َل ْ ل ُ ] (ع مص ) بیاموختن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). آموختن و دانستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). از کسی آموختن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مطاوعة تعلیم است ، گویند علمته فتعلم . (از اقرب الموارد) <span class="
تعلیملغتنامه دهخداتعلیم . [ ت َ ] (ع مص ) بیاموختن و بیاگاهانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). آموزانیدن و بیاگاهانیدن . (دهار). آموزانیدن و آگاه کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کسی را چیزی آموختن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آموختن و تربیت و تأدیب . (ناظم الاطباء) <span cla
تحلمةلغتنامه دهخداتحلمة. [ ت َ ل ِ م َ ] (ع ص ) ج ، تحالم .عناقی تحلمة؛ بزغاله ٔ بسیارکنه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بسیارکنه . (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
خالعلغتنامه دهخداخالع. [ ل ِ ] (اِخ ) حسین بن محمدبن جعفربن محمدبن حسین رافقی معروف به خالع.بعضی نسب او را به معاویةبن ابوسفیان میرسانند. وی از بزرگان علم نحو و لغت و ادب عرب بود. از ابوعلی فارسی و ابوالحسن سیرافی و جز این دو کسب علم کرد. وفاتش به سال 388 هَ
تحلمةلغتنامه دهخداتحلمة. [ ت َ ل ِ م َ ] (ع ص ) ج ، تحالم .عناقی تحلمة؛ بزغاله ٔ بسیارکنه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بسیارکنه . (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
متحلملغتنامه دهخدامتحلم . [ م ُ ت َ ح َل ْ ل ِ ] (ع ص ) به تکلف بردباری نماینده .(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که به تکلف بردباری و شکیبائی کند. (ناظم الاطباء). || کودک پیه ناک . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شتر و کودک و ملخ و سوسمار فربه و پیه ناک . (ناظم