تحیاتلغتنامه دهخداتحیات . [ ت َ حی یا ] (ع اِ) ج ِ تحیة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء). درودها و شادباش ها : درود و سلام و تحیات و صلوات ایزدی بر ذات معظم و روح مقدس مصطفی و اهل بیت ... او باد. (کلیله و دمنه ).گوش در آن نامه تحیت رسان <br
تحاتلغتنامه دهخداتحات . [ ت َ حات ت ] (ع مص ) پوست بازکنده شدن . || خراشیده شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || فروریختن و پاشیده شدن برگ از شاخه . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || تحات دندانها؛ تأکل آنها. (از اقرب الموارد). فروریختن و کرم خوردگی دندانها. و رجوع به تحاتُت شود.
تحاثلغتنامه دهخداتحاث . [ت َ حاث ث ] (ع مص ) برانگیخته شدن گروهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط): و لاتحاثون علی طعام المسکین ؛ ای لاتحاضون . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || برانگیختن بعضی مر بعضی را بر کاری . (ناظم الاطباء) .
تحادلغتنامه دهخداتحاد. [ ت َ حادد ] (ع مص ) با یکدیگر مخالفت کردن و بازداشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بر یکدیگر خشم گرفتن و با هم دشمنی کردن و بمخالفت برخاستن . (از قطر المحیط). بر یکدیگر خشم گرفتن و با هم دشمنی کردن . (از اقرب الموارد).
تحاضلغتنامه دهخداتحاض . [ ت َ حاض ض ] (ع مص ) برانگیخته شدن گروهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). برانگیختن بعضی مر بعضی را. (ناظم الاطباء). تَحاث ّ. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). و منه قراءَة بعضهم : و لاتحاضون علی طعام المسکین . (قرآن 18/89</sp
غوالیلغتنامه دهخداغوالی . [ غ َ ] (ع اِ) ج ِ غالیة. (دهار) (اقرب الموارد) رجوع به غالیة و غَوال شود : تحیات کأنفاس الغوالی تمازج عرفها ریح الشمال .(تاریخ بیهق ص 2).
تشهدلغتنامه دهخداتشهد. [ ت َ ش َهَْ هَُ ] (ع مص ) به تحیات نشستن و شهادت آوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). تحیات خواندن در نماز. (زمخشری ). اشهد ان لااله الااﷲ گفتن در نمازو نشستن تا آنجا و فی الحدیث : یعلمنا التشهد کما یعلمنا السورة؛ ای التحیات اﷲ. (منتهی الارب ). گفتن تحیات در نماز. (ا
ملللغتنامه دهخداملل . [ م َ ل َ ] (ع مص ) سیر برآمدن . (تاج المصادر بیهقی ). ملال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : لاجرم خدر کسل و رعشه ٔ ملل سر انامل افتد، خامه ٔ خام از نگار کبریا و تحیات بازمی ماند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص <span class="hl" dir="