تخاشعلغتنامه دهخداتخاشع. [ ت َ ش ُ ] (ع مص ) تخشع. (قطر المحیط). فروتنی کردن . (دهار) (ناظم الاطباء). خود را فروتن نمایاندن . (از قطر المحیط).
تخاسیلغتنامه دهخداتخاسی . [ت َ ] (ع مص ) با هم سنگ اندازی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سنگ ریزه بهم انداختن . (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). رجوع به تخاسؤ شود.
تخشعلغتنامه دهخداتخشع.[ ت َ خ َش ْ ش ُ ] (ع مص ) فروتنی نمودن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تضرع . (اقرب الموارد) (از قاموس ). تکلف خشوع . (اقرب الموارد). فروتنی و عجز کردن . (غیاث اللغات ). تخشع و تخاشع؛ تکلف خشوع . (المنجد). تضرع کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).ت
تواضعلغتنامه دهخداتواضع. [ ت َ ض ُ ] (ع مص ) وضیع شدن . (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فروتنی نمودن . (زوزنی ) (غیاث اللغات ). فروتنی کردن . (منتهی الارب ) (دهار) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نرم گردنی و خواری نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خود را فرونهادن . (غیاث اللغات ). فروتنی .