تخاصملغتنامه دهخداتخاصم . [ ت َ ص ُ ] (ع مص ) خصومت کردن . (زوزنی ). با یکدیگر خصومت کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).تجادل و تنازع . (قطر المحیط) (اقرب الموارد) : اِن ّ ذلک لحق تخاصم ُ اهل النار. (قرآن 64/38).
تخاصمفرهنگ مترادف و متضاد۱. تعرض، جنگ، دشمنی، ستیز، عداوت، عناد ۲. باهم جنگیدن، باهم عداوت ورزیدن، باهم دشمن شدن ≠ دوستی
تخسملغتنامه دهخداتخسم . [ ت َ س َ ] (اِخ ) دهی جزء بخش مرکزی شهرستان رشت که در نه هزارگزی جنوب رشت و سه هزارگزی لاهان قرار دارد. جلگه ای مرطوب است و 248 تن سکنه دارد. آب آن از استخر و چاه ومحصول آن برنج و چای و شغل مردم زراعت و مکاری است .راه مالرو دارد. (از
تخشملغتنامه دهخداتخشم . [ ت َ خ َش ْ ش ُ ] (ع مص ) بوی گرفتن گوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بوی بد گرفتن گوشت . (المنجد). تغییر رایحه ٔ گوشت . (اقرب الموارد).
تخشیملغتنامه دهخداتخشیم . [ ت َ ] (ع مص ) بوی شراب در خیشوم کسی رسیدن و مست گردانیدن او را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). || دگرگون شدن بوی گوشت . (اقرب الموارد).
اصتلاحلغتنامه دهخدااصتلاح . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اصلاح . همدیگر نیکی کردن و آشتی نمودن . (منتهی الارب ). خلاف تخاصم و اختصام . اصطلاح . (قطر المحیط).
تنافدلغتنامه دهخداتنافد. [ ت َ ف ُ ] (ع مص ) حجت آوردن درنزد قاضی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تخاصم . (اقرب الموارد). رجوع به تنافذ شود.
اختصاملغتنامه دهخدااختصام . [اِ ت ِ ] (ع مص ) با یکدیگر خصومت کردن . (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ). تخاصم . دشمنی کردن . || پیکار کردن . جدل کردن با کسی . || شمشیر نیام را خوردن از تیزی . (تاج المصادر بیهقی ). اختضام .
متخاصمینلغتنامه دهخدامتخاصمین . [ م ُ ت َ ص ِ م َ ] (ع ص ، اِ) تثنیه ٔ متخاصم . دو دشمن . || (اصطلاح حقوقی ) مدعی و مدعی علیه . (آنندراج ). مدعی و مدعی علیه . (ناظم الاطباء). و رجوع به تخاصم شود.
متخاصملغتنامه دهخدامتخاصم . [ م ُ ت َ ص ِ] (ع ص ) با یکدیگر خصومت کننده . (آنندراج ). خصومت کننده . و با همدیگر جنگ کننده . || مأخوذ ازتازی ، خصم و دشمن و حریف در ادعا. (ناظم الاطباء).