تخالفلغتنامه دهخداتخالف . [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) با یکدیگر خلاف کردن . (زوزنی ) (دهار) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). مخالفت و دگرگونی . (غیاث اللغات ). ضد توافق . (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تخلفلغتنامه دهخداتخلف . [ ت َ خ َل ْ ل ُ ] (ع مص ) واپس ایستادن . (زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). بازایستادن . (زوزنی ). سپس ماندن از چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). درعقب ماندگی و درنگی و توقف . (ناظم الاطباء). تأخر. (اقرب الموارد) (المنجد). بازپس ایستادن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل
تخلیفلغتنامه دهخداتخلیف . [ ت َ ] (ع مص ) واپس گذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بازپس گذاشتن . (دهار). سپس انداختن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). حدیث : حتی ان الطائر لیمر بجنباتهم فمایخلفهم ؛ ای یتقدم علیهم و یترکهم وراءَه . (اقرب الموارد). ||
تخلففرهنگ فارسی عمید۱. خلاف کردن.۲. خلاف وعده کردن؛ خلاف گفته یا پیمان خود عمل کردن.۳. عقب ماندن؛ واپس ماندن.
تخلیففرهنگ فارسی عمید۱. خلیفه گردانیدن کسی بهجای خود.۲. کسی یا چیزی بعد از خود باقی گذاشتن؛ واپس گذاشتن.
تناقضفرهنگ مترادف و متضاد۱. تخالف، تضاد، ضدیت، مغایرت، منافات ناسازگار ۲. ناسازگاربودن، ضدیکدیگر بودن
تشابهفرهنگ مترادف و متضاد۱. تجانس، شباهت، مانندگی، مشابهت، همانندی، همسانی، یکسانی ۲. شبیه بودن، همانند بودن ≠ تخالف، اختلاف، تفاوت
تعارضفرهنگ مترادف و متضاد۱. اختلاف، تخالف، تعاند، خلافورزی، دشمنی، ستیز، عناد، عنادورزی، کشمکش، معارضه ۲. خلافورزی کردن، متعرض شدن ۳. ناسازگاری
تعرضفرهنگ مترادف و متضاد۱. اعتراض، پرخاش، تجاوز، تعدی، تهاجم، حمله، درازدستی، دستاندازی، شکایت، شکوه، عتاب، تخالف، هجوم ۲. روی برگردانیدن ۳. دستدرازی کردن
متخالفلغتنامه دهخدامتخالف . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) مقابل و روبرو و مغایر وناموافق . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). عماد متخالف الابعاد؛ ستونهائی که فاصله شان با یکدیگر مختلف باشد. (از فرهنگ جانسون ). || با همدیگر خلاف کننده . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به تخالف شود.
متخالفلغتنامه دهخدامتخالف . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) مقابل و روبرو و مغایر وناموافق . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). عماد متخالف الابعاد؛ ستونهائی که فاصله شان با یکدیگر مختلف باشد. (از فرهنگ جانسون ). || با همدیگر خلاف کننده . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به تخالف شود.