تخریجلغتنامه دهخداتخریج . [ ت َ ] (ع مص ) بیرون آوردن چیزی را. (منتهی الارب ). بیرون آوردن . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). تخریج چیزی از جایی ؛ خارج کردن آن از آن جای . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || فرا راه افکندن شاگرد را. (از تاج المصادر بیهقی ). شاگرد را فرا راه اوکندن .
تخریجفرهنگ فارسی معین(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - یاد دادن ، آموختن . 2 - بیرون آوردن . 3 - بیرون کردن ، نفی بلد.
تخرجلغتنامه دهخداتخرج . [ ت َ خ َرْ رُ ] (ع مص ) به علم رسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). به علم رسیدن و ادب یافتن . (آنندراج ). فرا راه افتادن در علم و ادب و برساخته شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تدرب در علم و تعلم آن . (اقرب الموارد) (المنجد): تخرج علیه فی الفقه خلق کثیر. (اقرب الموارد).
تخریشلغتنامه دهخداتخریش . [ ت َ ] (ع مص ) برآمدن سر خوشه ٔ زراعت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خراشیدن چیزی را. || بسوی خود کشیدن شاخه ٔ درخت را با عصای سرکج . (از اقرب الموارد) (از المنجد).
تخریجاتلغتنامه دهخداتخریجات . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تخریج : و چون آن نوع کلمات را به مواعظ و نکت متصوفه آمیخته بود و از تخریجات خویش بحث در این اقاویل ریخته . (جهانگشای جوینی ). رجوع به تخریج شود.
عبدالغتنامه دهخداعبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن یوسف بن محمد ملقب به جمال الدین و معروف به الزیلعی . فقیه و عالم بحدیث بود. اصل او از مردم زیلع و به سال 762 هَ . ق . به قاهره درگذشت . او راست : تخریج احادیث الهدایه در مذهب حنفی . تخریج احادیث الکشاف . (از
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد شارکی هروی شافعی ، مکنی به ابوحامد و متوفی به سال 355 هَ .ق . او راست : تخریج بر صحیح مسلم .
بشیرلغتنامه دهخدابشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن مسعودانصاری بدری . ابن منده نام وی را آورده و حدیثی از او تخریج کرده است . وی از کسانی است که درک محضر پیامبر (ص ) را کرده است . رجوع به الاصابة ج 1 ص 174 شود.
بشرلغتنامه دهخدابشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حنظلةالجعفی . اگر اسناد صحیح باشد گویا وی برادر سویدبن حنظله باشد. ابن قانع وی را یاد کرده و از طریق گروهی از روات از وی حدیث تخریج کرده است . (از الاصابة ج 1 ص 156).
تخریجاتلغتنامه دهخداتخریجات . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تخریج : و چون آن نوع کلمات را به مواعظ و نکت متصوفه آمیخته بود و از تخریجات خویش بحث در این اقاویل ریخته . (جهانگشای جوینی ). رجوع به تخریج شود.