تخشعلغتنامه دهخداتخشع.[ ت َ خ َش ْ ش ُ ] (ع مص ) فروتنی نمودن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تضرع . (اقرب الموارد) (از قاموس ). تکلف خشوع . (اقرب الموارد). فروتنی و عجز کردن . (غیاث اللغات ). تخشع و تخاشع؛ تکلف خشوع . (المنجد). تضرع کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).ت
تخسیةلغتنامه دهخداتخسیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) (از «خ س و») طاق و جفت بازیدن به گردکان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد).
تخشیةلغتنامه دهخداتخشیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) ترسانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). ترسانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد): خَش ّ ذوءالة بالحبالة؛ یعنی بترسان گرگ را به مصیده . (اقرب الموارد).
تخصةلغتنامه دهخداتخصة. [ ت َ خ ِص ْ ص َ ] (ع مص ) تفضیل دادن چیزی را به چیز دیگر و خاص کردن آنرا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد).
تَخْشَعَفرهنگ واژگان قرآنکه خاشع شود(کلمه خشوع به معناي تأثر خاصي است که به دنبال مشاهده عظمت و کبريا در قلب پيدا ميشود )
تَخْشَاهُفرهنگ واژگان قرآنکه از او بترسي (ازخشيت به معناي تاثر قلبي است از چيزي که انسان از اتفاق افتادن آن ترس دارد البته تاثري که همراه با اهميت باشد ، يعني آن امر در نظر انسان امري عظيم و خطري بزرگ جلوه کند . )
تخاشعلغتنامه دهخداتخاشع. [ ت َ ش ُ ] (ع مص ) تخشع. (قطر المحیط). فروتنی کردن . (دهار) (ناظم الاطباء). خود را فروتن نمایاندن . (از قطر المحیط).
متخشعلغتنامه دهخدامتخشع. [ م ُ ت َ خ َش ْ ش ِ ] (ع ص ) تضرع کننده و فروتنی نماینده . (آنندراج ). فروتن و متواضع. (ناظم الاطباء). || مغلوب و زیردست . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تخشع شود.
منقاشلغتنامه دهخدامنقاش . [ م ِ ] (ع اِ) خارچین . (زمخشری ). موی چینه . ج ، مناقیش . (مهذب الاسماء). موی کن که آهن باشد که بدان خار و موی برکنند. مِنقَش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). موی چینه که بدان موی را از بدن برکنند. (غیاث ) (آنندراج ). موی چین . موی چینه . خارچینه . موی کنه . موی ک
خشوعلغتنامه دهخداخشوع . [ خ ُ ] (مص ) فروتنی کردن . (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (ترجمان علامه جرجانی ). صاحب منتهی الارب می گوید: خشوع قریب است بخضوع یا خضوع در بدن است و خشوع در آواز و چشم همه باشد. الم یأن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکراﷲ. (قرآن <spa
انلغتنامه دهخداان . [ اَ ] (ع حرف ) حرف مصدری است و فعل مضارع را در دو مورد نصب میدهد، نخست در ابتداء کلام مانند «ان تصوموا خیر لکم » (قرآن 184/2) که در محل رفع است . دوم بعد از لفظی که بر معنی غیر یقین دلالت میکند، در این صورت نیز در محل رفع است مانند «الم
متخشعلغتنامه دهخدامتخشع. [ م ُ ت َ خ َش ْ ش ِ ] (ع ص ) تضرع کننده و فروتنی نماینده . (آنندراج ). فروتن و متواضع. (ناظم الاطباء). || مغلوب و زیردست . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تخشع شود.