تخضیبلغتنامه دهخداتخضیب . [ ت َ ] (ع مص ) خضاب کردن . (تاج المصادر بیهقی ). رنگ کردن چیزی را. (منتهی الارب ). رنگ کردن چیزی را. و تشدید بخاطر مبالغت بود. (اقرب الموارد) (المنجد). رنگ کردن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تخدبلغتنامه دهخداتخدب . [ ت َ خ َدْ دُ ] (ع مص ) راه رفتن نه بزودی و نه بدرنگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). راه رفتن نه سریع و نه آهسته . (المنجد). راه رفتنی میانه چنانکه نه سریع باشد و نه بطی ٔ. (از اقرب الموارد).
تخضبلغتنامه دهخداتخضب . [ ت َ خ َض ْ ض ُ ] (ع مص ) اختضاب . رنگ کردن با حنا و مانند آن . (از اقرب الموارد) (از المنجد).
تخضعبلغتنامه دهخداتخضعب . [ ت َ خ َ ع ُ ] (ع مص ) درهم و برهم شدن کاری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
مخضبلغتنامه دهخدامخضب . [ م ُ خ َض ْ ض ِ ] (ع ص ) رنگ کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که رنگ می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخضیب شود.