تخماقلغتنامه دهخداتخماق . [ ت ُ ] (ترکی ، اِ) میخ کوب و آن چوبی باشد که بدان میخهای خیمه کوبند. این لفظ ترکی است . (غیاث اللغات از مصطلحات و لغات ترکی ). صحیح بهر دو قاف (تقماق )، افزار چوبی که بر سر میخ زنند تا میخ در زمین خوب فرورود و استوار باشد. (آنندراج از بهار عجم ). مأخوذ از ترکی ، میخ
تخماقفرهنگ فارسی معین(تُ) [ تر. ] (اِ.) 1 - قطعه چوب سنگین دسته دار که با آن کلوخ یا چیز دیگر را می کوبند. 2 - افزار چوبی که بر سر میخ زنند تا میخ در زمین خوب فرو رود و استوار باشد.
تخماق کوب کردنلغتنامه دهخداتخماق کوب کردن . [ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کوبیدن و له کردن . تخماقی کردن : سر فلان را تخماق کوب کرد؛ یعنی سر او را به تخماق له کرد. رجوع به تخماق و تخماقی کردن شود.
تخمکلغتنامه دهخداتخمک . [ ت ُ م َ ] (اِ مصغر) مصغر تخم . رجوع به تخمه شود. || (اصطلاح گیاه شناسی ) در گیاه شناسی ، دانه های کوچکی است که درون تخمدان به وجود می آید و بر اثر رشد به دانه تبدیل می گردد.آقای گل گلاب آرد: اگر در داخل تخمدان برشی داده شود در داخل آن اجسامی بنام تخمک یافت میشود
تخماقلولغتنامه دهخداتخماقلو. [ ت ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کرچمبو در بخش داران شهرستان فریدن است که در سی ویک هزارگزی شمال باختری داران و ده هزارگزی راه ازنا به اصفهان قرار دارد. جلگه ای سردسیر است و 1227 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و قنات و چشمه است و محصول آ
تخماقیلغتنامه دهخداتخماقی . [ ت ُ ] (ص نسبی ) منسوب به تخماق . مانند تخماق . || (اِ) خال پیک ورق بازی را در تداول تخماقی نیز گویند. رجوع به تخماق شود.
تخماقی کردنلغتنامه دهخداتخماقی کردن . [ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تخماق کوب کردن . کوبیدن و له کردن : سرش را تخماقی کردن ؛ سر او را با تخماق له کردن . رجوع به تخماق و تخماق کوب کردن شود.
تخماق کوب کردنلغتنامه دهخداتخماق کوب کردن . [ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کوبیدن و له کردن . تخماقی کردن : سر فلان را تخماق کوب کرد؛ یعنی سر او را به تخماق له کرد. رجوع به تخماق و تخماقی کردن شود.
تخماق کوب کردنلغتنامه دهخداتخماق کوب کردن . [ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کوبیدن و له کردن . تخماقی کردن : سر فلان را تخماق کوب کرد؛ یعنی سر او را به تخماق له کرد. رجوع به تخماق و تخماقی کردن شود.
تخماقلولغتنامه دهخداتخماقلو. [ ت ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کرچمبو در بخش داران شهرستان فریدن است که در سی ویک هزارگزی شمال باختری داران و ده هزارگزی راه ازنا به اصفهان قرار دارد. جلگه ای سردسیر است و 1227 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و قنات و چشمه است و محصول آ
تخماقی کردنلغتنامه دهخداتخماقی کردن . [ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تخماق کوب کردن . کوبیدن و له کردن : سرش را تخماقی کردن ؛ سر او را با تخماق له کردن . رجوع به تخماق و تخماق کوب کردن شود.
تخماقیلغتنامه دهخداتخماقی . [ ت ُ ] (ص نسبی ) منسوب به تخماق . مانند تخماق . || (اِ) خال پیک ورق بازی را در تداول تخماقی نیز گویند. رجوع به تخماق شود.
تبرتخماقلغتنامه دهخداتبرتخماق . [ ت َ ب َ ت ُ ] (اِ مرکب ) (از: تبر + تخماق ) آلتی برای شکستن و کوبیدن : شکرپنیر کلامم کزو چکیده نبات ز من نگیرد بقال هم به نرخ سماق وگر بفرض کشم در طویله شیهه ٔ نظم خورم ز مهتر اسبان دوصد تبرتخماق . ملا