تداوللغتنامه دهخداتداول . [ ت َ وُ ] (ع مص ) فراگرفتن چیزی را نوبت به نوبت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). از یکدیگر دست بدست فراگرفتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || از یکدیگر فراگرفتن نیزه در حرب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || بنوبت گرفتن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از غ
تداولفرهنگ فارسی عمید۱. رایج شدن.۲. [قدیمی] از یکدیگر دستبهدست گرفتن؛ چیزی را بهنوبت از همدیگر گرفتن؛ چیزی را به هم دادن و گرفتن؛ دستبهدست گرداندن.
تداولفرهنگ مترادف و متضاد۱. جریان، رسم، رواج، رونق، شیوع، عادت، عرف ۲. کاربرد، استعمال ۳. رایج شدن، رواج یافتن، شایع شدن
تضاؤللغتنامه دهخداتضاؤل . [ ت َ ءُ ] (ع مص ) نزار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). نزارو حقیر و خرد و باریک شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خرد شدن . (از اقرب الموارد). || پوشیدن شخص خود را به نشستن و حقیر و خرد نمودن خود را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پنهان ساختن خود به نشستن و خرد و حقی
تذاؤللغتنامه دهخداتذاؤل . [ ت َ ءُ ] (ع مص ) خرد و حقیر نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تصاغر. (المنجد) (اقرب الموارد).
تذویللغتنامه دهخداتذویل . [ ت َذْ ] (ع مص ) نوشتن ذال را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
پرگولغتنامه دهخداپرگو. [ پ ُ ] (نف مرکب ) بسیارگوی . پرگوی . فراخ سخن . پرچانه (در تداول عوام ). مکثار. پرحرف (در تداول عوام ). قوّال . آنکه بسیار سخن گوید. بسیارسخن . درازنفس . پرسخن . روده دراز (در تداول عوام ). پرروده . شاجب (در تداول عوام ). ورّاج .
میتهلغتنامه دهخدامیته . [ ت َ ] (اِ) خاکه شپش (در تداول مردم قزوین ). || رِشک (در تداول مردم قزوین ). (یادداشت مؤلف ).
لواندازلغتنامه دهخدالوانداز. [ ل ُ اَ ] (نف مرکب ) آنکه لو اندازد. آنکه هیاهو کند(در تداول زنان ). چوانداز (در تداول مردم قزوین ).
قناسلغتنامه دهخداقناس . [ ق ِ ] (ص ) در تداول عامه کجی زمین را گویند.- هیکل قناس ؛ در تداول ، هیکل ناموزون و نامتناسب .
متداوللغتنامه دهخدامتداول . [ م ُ ت َ وَ ] (ع ص ) از یکدیگر نوبت به نوبت گرفته شده و دست به دست گردانیده شده . (آنندراج ) (غیاث ). واگردیده از حالی بحالی . || برخورد شده به این طرف و آن طرف . (ناظم الاطباء). || خمیده شده به راست و چپ . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || معمول . مرسوم . رایج
متداوللغتنامه دهخدامتداول . [ م ُ ت َ وِ ] (ع ص ) فراگیرنده چیزی را نوبت به نوبت .(آنندراج ). گروهی که چیزی را دست به دست می گردانند.و نوبت به نوبت فرامی گیرند. || مأخوذ ازتازی ، رایج . روان و معمول و معلوم . (ناظم الاطباء).- متداول شدن ؛ رایج شدن و معمول شدن . (نا