متدکللغتنامه دهخدامتدکل . [ م ُ ت َ دَک ْ ک ِ ] (ع ص ) تکبرکننده و خود را بزرگ پندارنده و بردارنده . (آنندراج ). متکبر و خودبین و گستاخ و مغرورو ناز کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تدکل شود.
درنگی نمودنلغتنامه دهخدادرنگی نمودن . [ دِ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) درنگی کردن . کندی کردن . آهستگی کردن . تأخیر کردن . تدکل . فشل . هلهلة. (منتهی الارب ): هنبتة؛ سستی و درنگی نمودن در کار. عوق ، عوقة، عیق ؛ درنگی نماینده