تراشکاریلغتنامه دهخداتراشکاری . [ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل تراشکار، چون خواهند ابزاری سازند و یا قطعه ٔ فرسوده ٔ ماشینی را عوض کنند قطعه ٔ آهن یا پولادی را در ماشین های مخصوصی قرار دهند و با دقت کافی و تراشیدن آن قطعه از آهن و پولاد ابزار مورد نظر را سازند. رجوع به تراشکار شود.
تراشکارلغتنامه دهخداتراشکار. [ ت َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه در کارخانه متصدی تراشیدن آهن و پولاد است .
دیسک یکپارچهbliskواژههای مصوب فرهنگستانیک ردیف توربین که از یک تکّه فولاد تراشکاریشده و دیسک و پرّههای آن بهصورت یک واحد فراهم شدهاند
بدنهسازshipwrightواژههای مصوب فرهنگستانفنورزی که در زمینههای نجاری، آهنگری، جوشکاری، تراشکاری، لولهکشی و از این قبیل امور مربوط به کشتی مهارت دارد
روانسازفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی روغن، روغن موتور، گریس، واسکازین، آب صابون [تراشکاری]، وازلین، تف، مرهم لوبریکانت