تراویدنلغتنامه دهخداتراویدن . [ ت َ دَ ] (مص ) چکیدن . (جهانگیری ). چکیدن و تراوش کردن آب و امثال آن باشد. (برهان ). رفتن آب به پالا اندک اندک و چکیدن بنرمی و آهستگی . (آنندراج ). چکیدن وتراوش کردن و ترشح نمودن و رشحه رشحه خارج شدن آب و شراب و جز آن . (ناظم الاطباء). ترشیح . (مجمل اللغه ). ترشح
تراویدنفرهنگ فارسی عمید۱. خارج شدن یا نشت کردن آب یا مایع دیگر از درون چیزی.۲. ترشح کردن؛ تراوش کردن؛ چکیدن: ◻︎ گر دایرۀ کوزه ز گوهر سازند / از کوزه همان برون تراود که در اوست (بابا افضل: ۲۳ حاشیه).
تراویدندیکشنری فارسی به انگلیسیissue, dribble, exude, infiltrate, leak, ooze, percolate, permeate, secrete, seep, spew, sweat, transfuse, well
خون تراویدنلغتنامه دهخداخون تراویدن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) دویدن خون . جاری شدن خون . خون از محلی خارج شدن . (آنندراج ).
تبسم تراویدنلغتنامه دهخداتبسم تراویدن . [ ت َ ب َس ْ س ُت َ دَ ] (مص مرکب ) خنده سرزدن . خندیدن : تبسم میتراود از لب امید پنداری بشامستان بختم خنده ریز صبحگاهی شد. طالب آملی (از بهار عجم ) (از آنندراج ).رجوع به تبسم و ترکیبات آن شود.
خون تراویدنلغتنامه دهخداخون تراویدن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) دویدن خون . جاری شدن خون . خون از محلی خارج شدن . (آنندراج ).
تبسم تراویدنلغتنامه دهخداتبسم تراویدن . [ ت َ ب َس ْ س ُت َ دَ ] (مص مرکب ) خنده سرزدن . خندیدن : تبسم میتراود از لب امید پنداری بشامستان بختم خنده ریز صبحگاهی شد. طالب آملی (از بهار عجم ) (از آنندراج ).رجوع به تبسم و ترکیبات آن شود.
نثیثلغتنامه دهخدانثیث . [ ن َ ] (ع مص ) تراویدن خیک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تراویدن مشک و خیک . (تاج المصادر بیهقی ). تراویدن آب از مشک . (زوزنی ). نث . (اقرب الموارد). رجوع به نث ّ شود.
خون تراویدنلغتنامه دهخداخون تراویدن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) دویدن خون . جاری شدن خون . خون از محلی خارج شدن . (آنندراج ).
تبسم تراویدنلغتنامه دهخداتبسم تراویدن . [ ت َ ب َس ْ س ُت َ دَ ] (مص مرکب ) خنده سرزدن . خندیدن : تبسم میتراود از لب امید پنداری بشامستان بختم خنده ریز صبحگاهی شد. طالب آملی (از بهار عجم ) (از آنندراج ).رجوع به تبسم و ترکیبات آن شود.