تراکلغتنامه دهخداتراک . [ ت َ ] (اِ صوت ، اِ) چاک و شکاف . (برهان ). شکاف ، که الحال طراق گویند. (فرهنگ رشیدی ). شکاف . (فرهنگ جهانگیری ). مصدرش ترکیدن بود. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). چاک و شکاف و شقاق . (ناظم الاطباء). چاک و شکاف در جسم سخت که در تکلم تَرَک است . (فرهنگ نظام ) <span class
تراکلغتنامه دهخداتراک . [ ت َ ک ِ ] (ع اِ فعل ) اسم فعل است ، بمعنی بگذار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اسم فعل است و معنی آن یعنی ترک کن ، چنانکه شاعر گوید : تراکها من ابل تراکهااماتری الموت لدی ادراکها.؟ (از اقرب الموارد).
تراکفرهنگ فارسی عمید۱. صدای شکستن یا ترکیدن چیزی.۲. (اسم) ‹ترک› چاک؛ شکاف؛ رخنه.۳. صدای رعد: ◻︎ وآن شب تیره کآن ستاره برفت / وآمد از آسمان به گوش تراک (خسروی: شاعران بیدیوان: ۱۷۹).
تراغلغتنامه دهخداتراغ . [ ت َ ] (اِ صوت ) تراق . آواز بلندی که از شکستن یا شکافتن یا افتادن یا بهم زدن دو چیز سخت برآید. مجازاً، صدای رعد و امثال آنها. مثل : صدای تراغ از صحن شنیدم و از اطاق بیرون رفته دیدم کوزه از دریچه افتاده و شکسته است . این لفظ در قدیم تراک بوده و در تکلم حال مبدل به ترا
تراکاستنلغتنامه دهخداتراکاستن . [ ت َ ت َ ] (مص ) چکیدن و تقطیر شدن . || عرق کردن و خوی نمودن . (ناظم الاطباء).
تراکمهلغتنامه دهخداتراکمه . [ ت َ ک ِ م َ / م ِ ] (از ع ، ص ، اِ) ج ِ ترکمان . (ناظم الاطباء). طایفه ای از ترکان که در حدود مرزهای شمال شرقی ایران سکونت دارند. رجوع به ترکمان شود.
تراکللغتنامه دهخداتراکل . [ ت ِ ک ِ ] (اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: قوش ، از نوع پرندگان بسیار بزرگ . و تراکل و عارم ، ماده ٔ ارکک طوغان ، نوعی از باز. (از دزی ج 1 ص 143).
تراکبلغتنامه دهخداتراکب . [ ت َ ک ُ ] (ع مص ) بر هم نشستن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تراکم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). مطاوعه ٔ راکب و راکبه فتراکب . (اقرب الموارد). || استوار گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تراکتورلغتنامه دهخداتراکتور. [ تْرا / ت ِ تُرْ ](فرانسوی ، اِ) ماشین کشش . نوعی اتومبیل با چرخهای بزرگ و ضخیم و قدرت کشش فراوان که در راهسازی و کشاورزی و جز آن ها بکار رود.
کافتیدگیلغتنامه دهخداکافتیدگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) ترک . تراک . کفتگی . کافتگی . ترکیدگی . غاچ . شکاف . شکافتگی .
طراقهلغتنامه دهخداطراقه . [ طَ ق َ ] (اِ صوت ) تراک . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). رجوع به طراق و طراک شود.
تراکاستنلغتنامه دهخداتراکاستن . [ ت َ ت َ ] (مص ) چکیدن و تقطیر شدن . || عرق کردن و خوی نمودن . (ناظم الاطباء).
تراکمهلغتنامه دهخداتراکمه . [ ت َ ک ِ م َ / م ِ ] (از ع ، ص ، اِ) ج ِ ترکمان . (ناظم الاطباء). طایفه ای از ترکان که در حدود مرزهای شمال شرقی ایران سکونت دارند. رجوع به ترکمان شود.
تراکللغتنامه دهخداتراکل . [ ت ِ ک ِ ] (اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: قوش ، از نوع پرندگان بسیار بزرگ . و تراکل و عارم ، ماده ٔ ارکک طوغان ، نوعی از باز. (از دزی ج 1 ص 143).
تراکبلغتنامه دهخداتراکب . [ ت َ ک ُ ] (ع مص ) بر هم نشستن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تراکم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). مطاوعه ٔ راکب و راکبه فتراکب . (اقرب الموارد). || استوار گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تراکتورلغتنامه دهخداتراکتور. [ تْرا / ت ِ تُرْ ](فرانسوی ، اِ) ماشین کشش . نوعی اتومبیل با چرخهای بزرگ و ضخیم و قدرت کشش فراوان که در راهسازی و کشاورزی و جز آن ها بکار رود.
چشم فتراکلغتنامه دهخداچشم فتراک . [ چ َ / چ ِ م ِ ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از حلقه ٔ فتراک . (آنندراج ). حلقه ٔ دوالی که از پس و پیش زین اسب آویزند : چنان آسوده بنشینم دمی از تیغ بی باکش که دارد گرمی شادی ز خونم چشم فترا
اشتراکلغتنامه دهخدااشتراک . [ اِ ت ِ ] (ع مص )انبازی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به انبازی کردن . (زوزنی ). با یکدیگر هنباز شدن . (تاج المصادر بیهقی ). با یکدیگر انباز شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13). همبازی . (زمخشری ). انبازی . همبازی کردن . با یکدیگ
متراکلغتنامه دهخدامتراک . [ م َ ] (اِخ ) منزلی است از منازل قمر که به تازی عوا گویند. (آنندراج ) (از برهان ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به عَوّا شود.
اتراکلغتنامه دهخدااتراک . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ تُرک . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). ج ِ ترکی . تُرک . ترکان : شیاطین اتراک از شیشه ٔ ضبط بیرون افتادند و اتراک را از تازیکان جدا کردند. (جهانگشای جوینی ).بأبی الذی لاتستطیع لعجبه ردّالسلام و ان شککت فعج به ظ