تربلغتنامه دهخداترب . [ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی در ذکر بلاد خوزستان آرد: ترب از اقلیم سیم است و شهر کوچک است و گرمسیر، بر کنار دریا افتاده است چنانکه جزر و مد ماهیان را در خشکی اندازد و قوت ایشان از آن بود و مردمش قوی هیکل و درازبالا و صاحب قوت و سیاه چهره باشند. باغستان بسیار دارد، نارنج و تر
تربلغتنامه دهخداترب . [ ت َ ] (اِ) حیلت و زباندانی . (صحاح الفرس ). مکر و حیله و زرق و تزویر و گزاف و زبان آوری . (برهان ). مکر و حیله و گزاف و تزویر. (فرهنگ جهانگیری ). حیله و مکر و فریب و تزویر و فصاحت و زبان آوری . (ناظم الاطباء). حیله و زبان آوری . (انجمن آرا) (آنندراج ). زرق و حیله و مک
تربلغتنامه دهخداترب . [ ت َ ] (ع اِ) تُراب . تُرْب . (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تُراب و تُرب شود.
تربلغتنامه دهخداترب . [ ت َ رَ ] (ع مص ) خاک آلوده شدن . (زوزنی ). بسیارخاک شدن و خاک آلوده گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خاک رسیدن بر چیزی . (اقرب الموارد) (المنجد). خاک آلوده شدن . (آنندراج ). || زیان کار شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || درویش شدن . (زوزنی ). محتاج گردیدن
تربلغتنامه دهخداترب . [ ت َ رِ ] (ع ص ) محتاج . (از منتهی الارب ). محتاج و فقیر. (ناظم الاطباء). فقیر. (اقرب الموارد) (المنجد). یکی آن تَرِبة است . (اقرب الموارد)(از المنجد). || ریح ترب ؛ بادی که خاک رابرانگیزد. (المنجد). || لحم ترب ؛ گوشت خاک آلوده . || مکان ترب ؛ جای بسیارخاک . || (اِ) گیا
یثربلغتنامه دهخدایثرب . [ ی َ رِ ] (اِخ ) نام مدینه ٔ حضرت رسول است . به نام نخستین اقامت کننده ٔ در آن یثرب بن قانیة از نژاد سام بن نوح نامیده اند. اما در تعیین مکان آن اختلاف است . بعضی گویند یثرب نام یک ناحیه و مدینه جزو آن می باشد و برخی برآنند که یثرب نام ناحیه ای از مدینه است و بنا بقول
تیربلغتنامه دهخداتیرب . [ ت َ رَ ] (ع اِ) لغتی است در تراب . (منتهی الارب ). خاک و تراب . (ناظم الاطباء). خاک . (مهذب الاسماء).
ثربلغتنامه دهخداثرب . [ ث َ ] (ع اِ) (معرب چربی و چربو) چادرپیه و آن آستر و بطانه ٔ صفاق و ابره و ظهاره ٔ معده باشد. و آن پیه رقیقی است که معده و امعاء را فرا گرفته است و از فم معده تا معی قولون بکشد. و صاحب غیاث اللغات گوید: در حدودالامراض بفتحتین است . || خاقانی آنرا بمعنی غش مشک آورده است
تربولهلغتنامه دهخداتربوله . [ ت َ ل َ ] (اِخ ) قلعه ای در جزیره ٔ صقلیة (سیسیل ). (از معجم البلدان ) (از قاموس الاعلام ترکی ).
تربهلغتنامه دهخداتربه . [ ت َ ب َ / ب ِ ] (اِ) ترب و تَرْبَک و ترف . کشک سیاه . (از فرهنگ رشیدی )(از انجمن آرا). رجوع به تربک و ترپک و ترپه شود.
ترباغةلغتنامه دهخداترباغة. [ ت ُ غ َ ] (ع اِ) کفش تابستانی مسافرین ، و آن از پوست گاویا شتر تهیه می شود که بوسیله ٔ چهار یا پنج بند بر پا گره می خورد و استوار میگردد. (از دزی ج 1 ص 143).
تربئةلغتنامه دهخداتربئة. [ ت َ ب ِ ءَ ] (ع مص ) بردن کسی را و دور گردانیدن او را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بردن و دورگردانیدن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد).
ترباءلغتنامه دهخداترباء. [ ت َ ] (ع اِ) خاک . تراب . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تراب . (اقرب الموارد) (المنجد): لاضربنه حتی یعض ّ بالترباء. (اقرب الموارد). زمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نفس زمین : بینهما مابین الجرباء الترباء؛ ای مابین السماء و الارض . (از اقرب الموارد) (المنجد)
تربت حیدریهلغتنامه دهخداتربت حیدریه . [ ت ُ ب َ ت ِ ح ِ دَ ری ی ِ ] (اِخ ) شهرستان تربت حیدریه یکی از شهرستانهای استان نهم کشور است که از طرف خاور به خط مرزی ایران و افغانستان (که از 7هزارگزی شمال خاوری خوشابه بطرف جنوب امتداد پیدا می کند) محدود می باشد و از طرف شما
تربولهلغتنامه دهخداتربوله . [ ت َ ل َ ] (اِخ ) قلعه ای در جزیره ٔ صقلیة (سیسیل ). (از معجم البلدان ) (از قاموس الاعلام ترکی ).
تربهلغتنامه دهخداتربه . [ ت َ ب َ / ب ِ ] (اِ) ترب و تَرْبَک و ترف . کشک سیاه . (از فرهنگ رشیدی )(از انجمن آرا). رجوع به تربک و ترپک و ترپه شود.
تربیت کاریلغتنامه دهخداتربیت کاری . [ ت َ ی َ ] (حامص مرکب ) تفقد و بزرگداشت : نصرت این را به تربیت کاری فلک آن را به تقویت داری .نظامی .
ترب کندنلغتنامه دهخداترب کندن . [ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از جماع کردن . (آنندراج ) : چه تربها که نکندم بطرز خود که فلک ز یمن هزل بمن داد خط ترخانی . ملا فوقی ((از آنندراج ). || در بیت زیر از گلستان بمعنی رفع زحمت کردن و نظایر آن
ختربلغتنامه دهخداخترب . [ خ َ رَ ] (اِخ ) یاقوت بنقل از عمرانی آنرا نام موضعی می آورد. محتملاً همان ماده ٔ قبل است .
ختربلغتنامه دهخداخترب . [ خ ُ رُ ] (اِخ ) نام موضعی است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج العروس ).