تربزلغتنامه دهخداتربز. [ ت َ ب ُ ] (اِ)تربزه . هندوانه . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : بود تخم دنیا و دین کاشتن دو تربز بیک دست برداشتن . طغرا (از آنندراج ).|| بادرنگ . || خیار. (برها
تربزلغتنامه دهخداتربز. [ت ُ ب ِ / ب ُ ] (اِ) ترب را گویند و بعربی فجل خوانند. (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). با ضم اول و کسر ثالث ، مخفف تربیزه است که بمعنی ترب کوچک است . رجوع به ترب و تربزه و تربیزه شود.
تربیزلغتنامه دهخداتربیز. [ ت َ ] (ع مص ) پر کردن مشک را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) : و تبریزی شاعر در مقام تبریز هنر تربیز ساغری نتواند نمود. (دره ٔ نادره چ شهیدی ص 70). و از کف بلور مانند سقاة لعل
تربجلغتنامه دهخداتربج .[ ت َ رَب ْ ب ُ ] (ع مص ) مهربان شدن بر بچه ٔ خود: تَرَبَّجَت ْ علی ولدها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مهربان شدن ناقه بر بچه ٔ خود. (اقرب الموارد). || تبلد. (اقرب الموارد) (المنجد). || کند شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || تحیر. (اقرب الموارد) (المنجد).
تربصلغتنامه دهخداتربص . [ ت َ رَب ْ ب ُ ] (ع مص ) چشم داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (غیاث اللغات ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (آنندراج ). چشم داشتن و انتظار چیزی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). انتظار. (اقرب الموارد) (المنجد) : للذین یؤلو
تربیسلغتنامه دهخداتربیس . [ ت َ ] (ع مص ) درآکندن مَشک و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پر کردن مشک . (اقرب الموارد) (المنجد). و رجوع به تربیز شود.
تربزهلغتنامه دهخداتربزه . [ ت ُ ب ُ زَ / زِ ] (اِ) تربز. هندوانه . (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی ).میوه ٔ شیرین مبردی که بقدر خربزه و نام دیگر تکلمیش هندوانه است . این لفظ در سنسکریت ترمبوجم است . در هندوستان این میوه را تَربوز گویند. (فرهنگ
دابوغلغتنامه دهخدادابوغ . (اِ) هندوانه . خربزه ٔ هندی . خربز، به معنی هندوانه که آن را تربز گویند. (غیاث ).
تربیزهلغتنامه دهخداتربیزه . [ ت ُ زَ / زِ ] (اِ) در جنوب ایران تربچه را گویند و در زبان فارسی لفظ «َیزه » هم مثل لفظ «چه » علامت تصغیر است ، و تربزه مخفف تربیزه است . (از فرهنگ نظام ). رجوع به ترب و تربز و تربزه شود.
باباشیخیلغتنامه دهخداباباشیخی . [ ش َ / ش ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) یک نوع خربزه ایست بسیار لطیف . (شرفنامه ٔ منیری ) (شعوری ج 1) : در بخارا به کنار جوی رفتم خربزه ٔ باباشیخی بغایت تازه ... چنانک گوئی این سا
تربزهلغتنامه دهخداتربزه . [ ت ُ ب ُ زَ / زِ ] (اِ) تربز. هندوانه . (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی ).میوه ٔ شیرین مبردی که بقدر خربزه و نام دیگر تکلمیش هندوانه است . این لفظ در سنسکریت ترمبوجم است . در هندوستان این میوه را تَربوز گویند. (فرهنگ