ترحیب

tarhib

معنی

۱. مرحبا گفتن؛ خوشامد گفتن.
۲. جا را فراخ گردانیدن.

مترادف

۱. ستودن، ستایش کردن، مرحبا گفتن
۲. تازهرویی کردن
۳. خوشامد گفتن

جست‌وجوی دقیق

ترحیب

لغت‌نامه دهخدا

ترحیب . [ ت َ ] (ع مص )مرحبا گفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (آنندراج ).مرحبا گفتن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از المنجد) : ... دید بنواخت و تقریب و ترحیب ارزانی داشت . (سندبادنامه ص 298)

ترحیب

فرهنگ فارسی عمید

۱. مرحبا گفتن؛ خوشامد گفتن.۲. جا را فراخ گردانیدن.

ترحیب

فرهنگ فارسی معین

(تَ) [ ع . ] (مص م .) خوشامد گفتن .

ترحیب

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. ستودن، ستایش کردن، مرحبا گفتن ۲. تازهرویی کردن ۳. خوشامد گفتن

جست‌وجوی هم‌آوا

ترحب

لغت‌نامه دهخدا

ترحب . [ ت َ رَح ْ ح ُ ] (ع مص ) مرحبا گفتن . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). خوش آمد گفتن و مرحبا گفتن . (ناظم الاطباء): ترحب به ؛ دعاه الی الرحب و السعة؛ قال له مرحبا. (متن اللغة). رجوع به ترحاب شود.

ترعب

لغت‌نامه دهخدا

ترعب . [ ت َ ع َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). نام محلی است . (مراصد الاطلاع ) (معجم البلدان ).

ترعیب

لغت‌نامه دهخدا

ترعیب . [ ت َ ] (ع مص ) ترسانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از المنجد): رعبته ترعیباً فرعب رعباً. یعنی ترسانیدم او را پس ترسید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بریدن کوهان و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || راست و ن

ترعیب

لغت‌نامه دهخدا

ترعیب . [ ت ِ ] (ع اِ) ج ِ ترعیبة. (تاج العروس ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترعیبة شود.

ترهب

لغت‌نامه دهخدا

ترهب . [ ت َ رَهَْ هَُ ] (ع مص ) راهب شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). راهب گردیدن . (از اقرب الموارد) (از المنجد) : وان دگر بهر ترهب در کنشت وان یکی بهر حریصی سوی کشت . مولوی .|| پرستش . (منته

جست‌وجوی مشابه

ترحيب

دیکشنری عربی به فارسی

تحسين , ادعا کردن , افرين گفتن , اعلا م کردن , جارکشيدن , ندا دادن , هلهله يا فرياد کردن کف زدن

ترحیب کردن

لغت‌نامه دهخدا

ترحیب کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خوش آمدگویی کردن . گرم پرسیدن . برخورد خوش کردن : چون مرا بدید حالی از اسب پیاده شد و ترحیبی کرد و اهتزازی تمام بمشاهده ٔ من اظهار نمود. (جهانگشای جوینی ). و بتخصیص سلطان عثمان را ترحیب بسیار کرد. (جهانگشای جوینی

ترحیب نمودن

لغت‌نامه دهخدا

ترحیب نمودن . [ ت َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) گرم پرسیدن . برخورد خوش نمودن : دمنه بدید که شیر در تقریب گاو... ترحیب می نماید. (کلیله ودمنه ). شتر به ترحیبی تمام نمود. (کلیله و د