ترزبانلغتنامه دهخداترزبان . [ ت َ زَ ] (ص مرکب ) ترزفان . (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). زبان آور و شخصی که گرم گفتگو شود و سخنهای تر و تازه بگوید. (برهان ). کنایه از خوش بیان . (از انجمن آرا). ناطق و به فصاحت سخن گوینده . (غیاث اللغات ). خوش زبان . (فرهنگ رشیدی ). زبان آور و کسی که سخنان تر و
ترزبان شدنلغتنامه دهخداترزبان شدن . [ ت َ زَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رَطْب اللسان گردیدن . خوش بیان شدن . زبان آور و فصیح شدن . رجوع به ترزبان شود.
ترزبان گردیدنلغتنامه دهخداترزبان گردیدن . [ ت َ زَ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) رَطْب اللسان شدن . خوش بیان گردیدن . زبان آور گردیدن : سرداران قلعه همگی در یک جا جمع شده بذکر... با یکدیگر ترزبان گردیدند. (تاریخ گلستانه ). فرستادگان عبدالعلیخان ترزبان گردیده بعرض مطالب پرداخته . (تاری
ترزبانیلغتنامه دهخداترزبانی . [ ت َ زَ ] (حامص مرکب ) شیرین زبانی . خوش بیانی : بگو قاصد ار دانی این ترزبانی زلال وصال از خبر می تراود. ظهوری (از آنندراج ).رجوع به ترزبان شود.
ترزبانیلغتنامه دهخداترزبانی . [ ت َ زَ ] (حامص مرکب ) شیرین زبانی . خوش بیانی : بگو قاصد ار دانی این ترزبانی زلال وصال از خبر می تراود. ظهوری (از آنندراج ).رجوع به ترزبان شود.
ترزبان شدنلغتنامه دهخداترزبان شدن . [ ت َ زَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رَطْب اللسان گردیدن . خوش بیان شدن . زبان آور و فصیح شدن . رجوع به ترزبان شود.
ترزبان گردیدنلغتنامه دهخداترزبان گردیدن . [ ت َ زَ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) رَطْب اللسان شدن . خوش بیان گردیدن . زبان آور گردیدن : سرداران قلعه همگی در یک جا جمع شده بذکر... با یکدیگر ترزبان گردیدند. (تاریخ گلستانه ). فرستادگان عبدالعلیخان ترزبان گردیده بعرض مطالب پرداخته . (تاری
ترسخنلغتنامه دهخداترسخن . [ ت َ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) خوش بیان . شیرین زبان . فصیح . ترزبان : ای ترسخن چرب زبان زآتش عشقت من آب شدم آب ز روغن چه نویسد؟ خاقانی .رجوع به تر و ترزبان و ترزفان شود.
ترزبان شدنلغتنامه دهخداترزبان شدن . [ ت َ زَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رَطْب اللسان گردیدن . خوش بیان شدن . زبان آور و فصیح شدن . رجوع به ترزبان شود.
ترزبان گردیدنلغتنامه دهخداترزبان گردیدن . [ ت َ زَ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) رَطْب اللسان شدن . خوش بیان گردیدن . زبان آور گردیدن : سرداران قلعه همگی در یک جا جمع شده بذکر... با یکدیگر ترزبان گردیدند. (تاریخ گلستانه ). فرستادگان عبدالعلیخان ترزبان گردیده بعرض مطالب پرداخته . (تاری
ترزبانیلغتنامه دهخداترزبانی . [ ت َ زَ ] (حامص مرکب ) شیرین زبانی . خوش بیانی : بگو قاصد ار دانی این ترزبانی زلال وصال از خبر می تراود. ظهوری (از آنندراج ).رجوع به ترزبان شود.