ترفقلغتنامه دهخداترفق . [ ت َ رَف ْ ف ُ ] (ع مص ) رفق کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). مهربانی کردن . (دهار). مهربانی کردن و نرمی نمودن . (غیاث اللغات )(آنندراج ). نرمی کردن با کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || متکی شدن بر کسی . (از اقرب الموارد) (از ا
ترفغلغتنامه دهخداترفغ. [ ت َ رَف ْ ف ُ ] (ع مص ) فراخ زیستن . (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ). فراخی نمودن در عیش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از المنجد). || میان هر دو ران زن نشستن جهت جماع ، یقال : ترفغ المراءة؛ اذا قعد بین فخذیها لیطئها. (منتهی الارب ) (از آنندرا
طرفکلغتنامه دهخداطرفک . [ طَ ف َ ] (اِخ ) کوهی است در اطراف و نواحی طارم گیلان . (ذیل جامعالتواریخ رشیدی ص 14).
طَرْفُکَفرهنگ واژگان قرآننگاه و چشم برگرداندن تو (کلمه طرف به معنی جانب ونیز نگاه و چشم برگرداندن است و ارتداد طرف به معناي اين است که آن چيزي که نگاه آدمي به آن ميافتد ، در نفس نقش بندد و آدمي آن را بفهمد که چيست ، پس مقصود آن شخص اين بوده که من تخت ملکه سباء را در مدتي نزدت حاضر ميکنم که کمتر از فاصله نگاه کردن و ديد آن ب
ترافقلغتنامه دهخداترافق . [ ت َ ف ُ ] (ع مص ) همراهی کردن . (زوزنی ) (دهار) (آنندراج ). بهم یار بودن . (زوزنی ) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از آنندراج ). همدیگر همراه شدن در سفر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || به اصطلاح ، گفتن شعر است بر وجهی که هر مصرع او را با مصرع بیتی از آن شعر که من
مترفقلغتنامه دهخدامترفق . [ م ُ ت َ رَف ْف ِ ] (ع ص ) نرمی کننده . (آنندراج ). خیرخواه و نیک اندیش و مهربان . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفق شود.
تلاطفلغتنامه دهخداتلاطف . [ ت َ طُ ] (ع مص ) با هم نرمی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ترفق در امری . (از اقرب الموارد). تلطف . رفق . نرمی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || تواصل . (اقرب الموارد).
مداراتلغتنامه دهخدامدارات . [ م ُ ] (ع اِمص ) صلح . آشتی . (غیاث اللغات ). نرمی . رفق . ترفق . ملاینه . لطف . مرافات . مدلات . مداملت . مجاملت . مماشات . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مدارا شود. || (مص ) رعایت کردن . (غیاث اللغات ). نرمی کردن . (دهار). مداراة. نرمی کردن .ملاطفت نمودن . به مهربانی ر
تلطفلغتنامه دهخداتلطف . [ ت َ ل َطْ طُ ] (ع مص ) بر یکدیگر نرمی کردن . (منتهی الارب ). لطف کردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). نرمی نمودن و مهربانی کردن . (آنندراج ). نرمی کردن . (ناظم الاطباء). ترفق . (اقرب الموارد) : دست بر پشت مار مالیدن به تلطف نه کا
ترسللغتنامه دهخداترسل . [ ت َ رَس ْ س ُ ] (ع مص ) به آهستگی خواندن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). آهسته و پیدا خواندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به آهستگی سخن گفتن .(از اقرب الموارد). || آهستگی و گرانباری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ترفق و تمهل . (اقرب الموا
مترفقلغتنامه دهخدامترفق . [ م ُ ت َ رَف ْف ِ ] (ع ص ) نرمی کننده . (آنندراج ). خیرخواه و نیک اندیش و مهربان . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفق شود.
مسترفقلغتنامه دهخدامسترفق . [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استرفاق . درخواست کننده از کسی که با اوهمراه شود. (اقرب الموارد). رجوع به استرفاق شود.