ترملغتنامه دهخداترم . [ رُ ] (اِخ ) فرزند مارتین ترم دریانورد سابق الذکر که به سال 1629 م . متولد شد و با انگلیسیها و اسپانیولی ها جنگید و پیروز شد.
ترملغتنامه دهخداترم . [ ] (اِ) نوعی است از انواع تره ها و از سیسنبر تیزتر است . (از ترجمه ٔ صیدنه ).
ترملغتنامه دهخداترم . [ ت َ ] (اِ) آن بخار که مانند ابر بود لکن بیشتر به زمین نزدیک باشد و آن مثل دود است که هوا را تاریک گرداند و آنرا ترم تژ و تروتژ نیز گویند. به تازیش ضباب خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). بخار و نژم . (ناظم الاطباء). مصحف نزم و نژم . (برهان قاطع چ معین ). رجوع به نزم و نژم شو
تیرملغتنامه دهخداتیرم . [ رَ / رُ ] (ترکی ، اِ) بانوی اعظم و خاتون بزرگ را گویند. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (از ناظم الاطباء). بانوی بزرگ حرم شاه را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). ...تیر به معنی برگزیده و «میم » بر نعت زنان زاید کنند چون بیگم
ثرملغتنامه دهخداثرم . [ ث َ ] (ع مص )شکستن دندان کسی را به زدن . || افتادن دندان . || (اصطلاح عروض ) اجتماع قبض و ثلم است در فعولن عول ُ بماند فعل بسکون عین و ضم ّ لام بجای آن بنهند و ثرم در اشعار عجم نیاید. (المعجم ). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: نزد عروضیان اجتماع خرم و قبض باشد. چنان
ثرملغتنامه دهخداثرم . [ ث َ رَ ] (ع مص ) اثرم گردیدن . افتادن دندان از ثنایا و رباعیات . دندان پیشین کسی شکستن . بردهن زدن چنانکه دندان بیفتد.
ترییملغتنامه دهخداترییم . [ ت َ ] (ع مص ) مکان کردن جایی . (تاج المصادر بیهقی ). مقیم بودن به جایی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || پیوسته شدن باران . (تاج المصادر بیهقی ). || تیره بودن و مقیم بودن ابر بی باران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پیوسته بودن اب
تریملغتنامه دهخداتریم . [ ت َ ] (اِخ ) شهری است به حضرموت . (منتهی الارب ) (از متن اللغه ). نام یکی از دو شهر حضرموت است زیراحضرموت اسم تمام ناحیه ای است که دو شهر شبام و تریم در آن قرار دارد و در هر یک قبیله ای است که هر شهر بنام همان قبیله نامیده میشود. (از معجم البلدان ).
ترمبیدن/ ترمیدنواژهنامه آزادحالتی است در خشم یا عصبانیت. وقتی فرد از خشم و ناراحتی چهره اش در هم می رود و گوشه ای کز می کند و زانوی غم به بغل می گیرد و سخن نمی گوید، این حالت را ترمبیدن یا ترمّیدن گویند. به ضم تاء و راء و فتح میم. ترمبیدن به سکون میم است. مثال:چرا او ترمبیده/ ترمیده؟! گاه به جایش اصطلاح «باد کردن» هم به کار بر
ترمشلغتنامه دهخداترمش . [ ت ُ م ُ ] (اِ) بمعنی ... ترمس است که گیاهی باشد ترش مزه که در آشها کنند. (از برهان ) (از آنندراج ). گیاهی ترش مزه که ترمس نیز گویند. (ناظم الاطباء).
ترمنشلغتنامه دهخداترمنش . [ ت َ م َ ن ِ ] (اِمص ) ترمنشت . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به ترمنشت شود.
ترمشلغتنامه دهخداترمش . [ ت ُ م ُ ] (اِ) بمعنی ... ترمس است که گیاهی باشد ترش مزه که در آشها کنند. (از برهان ) (از آنندراج ). گیاهی ترش مزه که ترمس نیز گویند. (ناظم الاطباء).
ترمنشلغتنامه دهخداترمنش . [ ت َ م َ ن ِ ] (اِمص ) ترمنشت . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به ترمنشت شود.
ترمالغتنامه دهخداترما. [ ت َ رَ ] (ع ) این کلمه را همیشه مرکب با «لا» استعمال کرده «لاترما» گویندیعنی لاسیما. (ناظم الاطباء). و رجوع به لاترما شود.
ترمالغتنامه دهخداترما. [ ت ِ ] (ع اِ) شالة ترما و بقچه ٔ ترما، شال کشمیر. (دزی ج 1 ص 146) رجوع به ترمه شود.
مجترملغتنامه دهخدامجترم . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) گناه کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). گناهکار و بزهکار و مجرم . (ناظم الاطباء). || بار خرما برنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که می برد بار خرمابن را. (ناظم الاطباء). کسی که اندازه می کند بار خرمابن
محترملغتنامه دهخدامحترم . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) حرمت دارنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کسی که احترام می کند. (ناظم الاطباء).
محترملغتنامه دهخدامحترم . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) باحرمت . مورد تکریم . احترام شده . حرمت داشته شده . (از منتهی الارب ). باآبرو و با احترام و بااعتبار و با عزت و بزرگوار. (ناظم الاطباء) : بدین جوی حرمت که مرد خردبدین شد سوی مردمان محترم . ناص
مخترملغتنامه دهخدامخترم . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) از بیخ برکننده و برنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). برباددهنده و تلف کننده و رباینده و برنده و شکافنده و از بیخ برکننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به اخترام شود.
مخترملغتنامه دهخدامخترم . [ م ُ ت َرَ ] (ع ص ) مرده و فوت شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.