ترک بندفرهنگ فارسی عمید۱. جایی در اتومبیل و سایر وسایل نقلیه که بار را در آنجا میبندند.۲. [قدیمی] دوال چرمی که در عقب زین اسب آویزان میکنند برای بستن چیزی.
ترق ترقلغتنامه دهخداترق ترق . [ ت ِ رِ ت ِ رِ ] (اِ صوت ) حکایت آواز تیر سقف آنگاه که شروع به شکستن کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حکایت آواز برخورد دو چیز عموماً.
طریق طریقلغتنامه دهخداطریق طریق . [ طِرْ ری طِرْ ری ] (ع صوت مرکب ) بجای طرقواکه فعل امر است استعمال کنند. رجوع به طرقوا شود.
ترکیب بندلغتنامه دهخداترکیب بند. [ ت َ ب َ ] (اِ مرکب ) آنکه شاعر چند بند به بحر موافق و به قوافی مختلف تصنیف نماید و مابین هر بیتی علیحده غیر مکرر متفق الوزن و مختلف القوافی حایل کند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قسمتی است از اقسام ترجیعبند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به ترجی
ترکیب بندفرهنگ فارسی عمیدشعری مرکب از چند بند در بحر موافق و قافیههای مختلف که بعد از هر بند یک بیت با قافیۀ جداگانه میآورند، مانند ترجیعبند، لکن در ترکیببند آن بیت تکرار نمیشود و هر بار بیتی با قافیۀ دیگر میآورند برخلاف ترجیعبند که همان یک بیت تکرار میشود، مانند این شعر: دوستان شرح پریشانی من گوش کنید / قصۀ بیسرو
ترکیب بندفرهنگ فارسی معین( ~. بَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) شعری است دارای چند بند در یک بحر که هر بند دارای قافیه ای جداگانه باشد و در آخر هر بند یک بیت آورده می شود که برخلاف ترجیع بند، تکراری نیست .
فتراکفرهنگ فارسی معین(فِ) (اِ.) ترک بند، تسمه و دوالی که از عقب زین اسب می آویزند و با آن چیزی را به ترک می بندند.
فتراکفرهنگ فارسی عمیدتسمه و دوال که از عقب زین اسب میآویزند و با آن چیزی به ترک میبندند؛ سموت؛ ترکبند: ◻︎ برافگند برگستوان بر سمند / به فتراک بربست پیچان کمند (فردوسی: ۷/۵۰۶).
شکاربندلغتنامه دهخداشکاربند. [ ش ِ ب َ ] (اِ مرکب ) ترک بند دوال و یا ریسمانی که بدان شکار را به زین بندند. (ناظم الاطباء). بندی که شکارهای زده را بدان بندند. (یادداشت مؤلف ). فتراک زین برای بستن صید. || (نف مرکب ) آنکه پای حیوانات صیدشده را ببندد. (از یادداشت مؤلف ).
درکونلغتنامه دهخدادرکون . [ دَ ] (اِ مرکب ) ترک بند و تسمه ٔ زین که بواسطه ٔ آن هر چیزی را در ترک اسب بندند. (ناظم الاطباء). || جوالیقی در المعرب (ص 153) از قول ابوحاتم گوید اهل مکه کفل و سرین استر را دَرْکون گویند وبر دَراکین جمع بندند، و آن معرب از فارسی دَر
فتراکلغتنامه دهخدافتراک . [ ف ِ ] (اِ) تسمه و دوالی باشد که از پس و پیش زین اسب آویزند، و آن را به ترکی قنجوقه گویند. (برهان ). سموت زین باشد. (اسدی ). ترک بند. (یادداشت بخط مؤلف ) : برافکند برگستوان بر سمندبه فتراک بربست پیچان کمند. فردوس
ترکلغتنامه دهخداترک . [ ت َ رَ ] (اِخ ) نام کوهی است میان ترکستان شوروی و ترکستان شرقی متعلق به چین . (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
ترکلغتنامه دهخداترک . [ ت َ رَ ] (ع مص )در نکاح آوردن زن تریکه را. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه ).
ترکلغتنامه دهخداترک . [ ت َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان خان اندبیل است که در بخش مرکزی شهرستان هروآباد و در 6 هزار و 500 گزی جنوب باختری هروآباد و دو هزارگزی شوسه ٔ هروآباد به میانه قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و <span class=
ترکلغتنامه دهخداترک . [ ت َ ] (اِخ ) نام قصبه ای است از مضافات آذربایجان . (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج )(ناظم الاطباء). قصبه ای است از دهستان کندوان که در بخش ترک شهرستان میانه و 23 هزارگزی شمال میانه و <span class
ترکلغتنامه دهخداترک . [ ت َ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای سه گانه ٔ شهرستان میانه است که در شمال خاوری شهرستان مزبور قرار دارد. این بخش از شمال به شهرستان سراب و از جنوب و خاور به شهرستان خلخال و از باختر به بخش ترکمان محدود است . آب و هوای این بخش بواسطه ٔ کوهستانی بودن ، ییلاقی و سردسیر است و
دخترکلغتنامه دهخدادخترک . [ دُ ت َ رَ ] (اِ مصغر) دختر کوچک . دخترچه . دختربچه ٔ کودک . مادینه ٔ خردسال : تو چو یکی زنگی ناخوب و پیردخترکان تو همه خوش و شاب زادن ایشان ز تو ای گنده پیرهست شگفتی چو ثواب از عقاب تا تو نیایی ننمایند هیچ دخترکان رویک
دره ٔ اشترکلغتنامه دهخدادره ٔ اشترک . [ دَرْ رَ ی ِ اُ ت ُ رَ ] (اِخ ) موضعی است در دره ٔ چالوس ، به کرج . (یادادشت مرحوم دهخدا).
دورترکلغتنامه دهخدادورترک . [ ت َ رَ ] (ص تفضیلی ، ق مرکب ) کمی دورتر. اندکی دورتر : چون بر حافظخویشش نگذاری باری ای رقیب از بر او یک دو قدم دورترک . حافظ.|| بسیار دورتر، به این معنی «کاف » برای تعظیم باشد. (غیاث ).
حد مشترکلغتنامه دهخداحد مشترک . [ ح َدْ دِ م ُ ت َ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جزئی که میان دومقدار بوده پایان یکی و آغاز دیگری بشمار آید، و باید مخالف هر دو مقدار باشد. (تعریفات جرجانی ص 56).
حسن ترکلغتنامه دهخداحسن ترک . [ ح َ س َ ن ِ ت ُ ] (اِخ ) شاعر، شاه عباس او را سگ لوند لقب داد. (ذریعه ج 9 ص 241 از آتشکده ٔ آذر).