ترینلغتنامه دهخداترین . [ ت َ ] (مزید مؤخر = تر، تفضیلی +ین نسبت ) علامت صفت عالی . پساوندی است که چون بر صفتی افزون گردد آنرا ممتاز سازد. چون بد+ترین = بدترین . به + ترین = بهترین . بزرگ + ترین = بزرگ ترین : از عباد ملک العرش نکو کارترین خوشخویی ، خوش سخنی ،
ترینفرهنگ فارسی عمیدعلامت صفت عالی که در آخر بعضی کلمات درمیآید و برتری و رجحان کسی یا چیزی را بر کسان یا چیزهای دیگر میرساند: بهترین، خوبترین، داناترین.
پترنلغتنامه دهخداپترن . [ پ ِ رُ ] (اِخ ) کایوس . نویسنده ٔ لاتینی قرن اول میلادی . اصل وی از طایفه ٔ گل بود و در دربار نرون زندگانی مرفه داشت و کتابی بنام ساتیریکُن دارد. این کتاب اثری نفیس راجع به آداب و عادات رومیان قرن اول میلادی است . وی با گشودن رگ انتحار کرد.
پترنلغتنامه دهخداپترن . [ پ ِ رُ ] (اِخ ) سَن . کشیشی از لهستان . او در قسطنطنیه بتاریخی نامعلوم متولد شد و در حدود 450 م . به لهستان درگذشت و از خاندانی شریف بود و از دست پاپ سِلِستن اول عنوان «اسقف لهستان » یافت و ذکران وی در چهارم اکتبر باشد.
ترپنلغتنامه دهخداترپن . [ ت ِ پ ِ ] (فرانسوی ، اِ) نام عمومی هیدروکربورهای تربانتین و کامفن و جز آنهاست : اترهای گزانتوژنی مخصوصاً در سری ترپن ها نتایج قابلی دارند. (روش تهیه ٔ مواد آلی ص 393).
ترنلغتنامه دهخداترن . [ ت َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان ایوان است که در بخش گیلان شهرستان شاه آباد، و در 24 هزارگزی شمال باختری جوی زر و 9 هزارگزی باختر شوسه ٔ شاه آباد به ایلام قرار دارد. دامنه ای معتدل است و <span class="hl"
تریناکریلغتنامه دهخداتریناکری . [ ت ْ ] (اِخ ) نام باستانی جزیره ٔ سیسیل که تازیان آن را صقلیه میخوانند. رجوع به سیسیل و صقلیه شود.
ترینانلغتنامه دهخداترینان . [ ت َ ] (اِ) طبق پهن چوبین باشد. (برهان ) (آنندراج ). طبقی است . (شرفنامه ٔ منیری ). طبق چوبین . (ناظم الاطباء). || و طبق و سبد پهنی را نیز گویندکه از شاخهای باریک چوب بید ببافند. (برهان ) (آنندراج ). سبدی است که از بید ببافند. (شرفنامه ٔ منیری ). سبدی که از شاخه های
ترینهلغتنامه دهخداترینه . [ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از قاتق باشد که مردم نامراد و فقیر در آشهای آرد کنند و طریق ساختنش آن است که نان نیم پخته را ریزه ریزه کرده با فلفل و زیره و سیاه دانه ، نیم کوفته ، و سبزیهای ریزه کرده مانند شلغم و چغندر و گندنا و پو
ترینیاکلغتنامه دهخداترینیاک . [ ت ْ ] (اِخ ) بلوکی است در ولایت سن نازر که در ایالت لوار اتلانتیک فرانسه واقع است 6900 تن سکنه و کارخانه استخراج فلزات دارد.
ترینیتهلغتنامه دهخداترینیته . [ ت ْ ت ِ ] (اِخ ) یکی از جزایر آنتیل است که 4822 کیلومتر مربع وسعت و 792000 تن سکنه دارد. مرکز آن «پورت آف سپن » است . در این جزیره زراعت نیشکر و کاکائو و مرکبات رواج کامل دارد معدن نفت و قیر آن قا
ترینا قریالغتنامه دهخداترینا قریا. [ ] (اِخ ) تریناکری . رجوع به همین کلمه و قاموس الاعلام ترکی شود.
تریناکریلغتنامه دهخداتریناکری . [ ت ْ ] (اِخ ) نام باستانی جزیره ٔ سیسیل که تازیان آن را صقلیه میخوانند. رجوع به سیسیل و صقلیه شود.
ترینانلغتنامه دهخداترینان . [ ت َ ] (اِ) طبق پهن چوبین باشد. (برهان ) (آنندراج ). طبقی است . (شرفنامه ٔ منیری ). طبق چوبین . (ناظم الاطباء). || و طبق و سبد پهنی را نیز گویندکه از شاخهای باریک چوب بید ببافند. (برهان ) (آنندراج ). سبدی است که از بید ببافند. (شرفنامه ٔ منیری ). سبدی که از شاخه های
ترینهلغتنامه دهخداترینه . [ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از قاتق باشد که مردم نامراد و فقیر در آشهای آرد کنند و طریق ساختنش آن است که نان نیم پخته را ریزه ریزه کرده با فلفل و زیره و سیاه دانه ، نیم کوفته ، و سبزیهای ریزه کرده مانند شلغم و چغندر و گندنا و پو
ترینه بالغتنامه دهخداترینه با. [ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) آش ترینه . صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی این کلمه را آورده است و گوید : ترف با وترینه با هر دو همچون دوغ با باشند.(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ترینه وا شود.
دکسترینلغتنامه دهخدادکسترین . [ دِ ] (فرانسوی ، اِ) یکی از ئیدراتهای کربون ، که فرمول کلی آن مانند نشاسته است ولی مولکول آن کوچکتر و درهم پیچیدگی آن کمتر است . دکسترینها از «چندقنده ها» هستند، و محصول متوسط ئیدرولیز نشاسته می باشند. دکسترین تجارتی (معروف به صمغ بریتانیایی ) گردی است بی بو و بی ر
دوسترینلغتنامه دهخدادوسترین . [ ت َ ] (ص عالی ) مخفف دوست ترین . دوست تر از همه : آنکه ورا دوسترین بود گفت در بن چاهیش بباید نهفت .نظامی .
پیشترینلغتنامه دهخداپیشترین . [ ت َ ] (ص عالی ) صفت عالی مرکب از پیش و ترین .مقدم بر همه . سابق ترین (از لحاظ زمان ) : باز پسین طفل پریزادگان پیشترین ِبشری زادگان . نظامی .|| مقدمترین و سابقترین (از لحاظ مکان ).
خوشترینلغتنامه دهخداخوشترین . [ خوَش ْ / خُش ْ ت َ ] (ص عالی ) بهترین . نیکوترین . قشنگترین : و این ... اسکجکت خوشترین دیههای بخارا بوده است . (تاریخ بخارای نرشخی ). فرات ؛ خوشترین آب . (ترجمان القرآن ).