تریکوفرهنگ فارسی عمید۱. نوعی پارچۀ کشباف از جنس پشم و الیاف مصنوعی.۲. لباس که از این پارچه تهیه شده باشد.
تریکوفرهنگ فارسی معین(تِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی پارچه که از نخ های معمولاً پشمی یا الیاف مصنوعی بافته می شود و به صورت کشباف است .
ترقولغتنامه دهخداترقو. [ ت َ ] (مغولی ، اِ)بافته ٔ ابریشمی سرخ رنگ . (ناظم الاطباء) : بستد زبرای قدم خسرو خاوربر بام افق شکل سراپرده ٔ ترقو. آزری (از لسان العجم شعوری ورق 289 ب ).رجوع به ترغو شود.<
ترکولغتنامه دهخداترکو. [ ت ُ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان رود زرد است که در بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز و 20 هزارگزی باختر باغ و ملک و 4 هزارگزی شمال راه اتومبیل رو باغ ملک به هفتگل واقع است و20</
تریکوپیسلغتنامه دهخداتریکوپیس . [ ت ْ ] (اِخ ) از نویسندگان و اعضای دولت یونان است (1788 - 1873م .). وی کتابی در تاریخ انقلاب یونان نوشت . و پسرش از رجال سیاسی یونان بود. و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
تریکوپیسلغتنامه دهخداتریکوپیس . [ ت ْ ] (اِخ ) فرزند سابق الذکر است که از رجال سیاسی یونان بشمار می آید. وی در سال 1832 م . در نوپلی متولد شد و در سال 1885 م . در گذشت . او رئیس حزب لیبرال یونان بود. و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
منسوجفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ه، پارچه، قماش، متاع، امتعه، بافه، محرمات، پلاس، محصول الیافدار قالی، فرش قواره بافتنی، تریکو پشهبند الیاف ◄ فیبر خیاطی
خیاطفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد رفوگر، رفوکار، درزی، راستهدوز، برشکار، چرخکار، تکهدوز، شاگرد، پادو، بازاریدوز بزاز، پارچهفروش، فروشگاه لباس، بوتیک، تریکو کفاشی
جدهلغتنامه دهخداجده . [ ج ِ دَ ] (ع مص ) یافتن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). درک کردن . (از اقرب الموارد). وَجد. وجود. وِجدان . اِجدان . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دست یافتن بر چیزی پس از از دست دادن آن . (از اقرب الموارد). ظفربه بعد ذهابه . (اقرب الموارد). || خشم کردن .غض
تریکوپیسلغتنامه دهخداتریکوپیس . [ ت ْ ] (اِخ ) از نویسندگان و اعضای دولت یونان است (1788 - 1873م .). وی کتابی در تاریخ انقلاب یونان نوشت . و پسرش از رجال سیاسی یونان بود. و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
تریکوپیسلغتنامه دهخداتریکوپیس . [ ت ْ ] (اِخ ) فرزند سابق الذکر است که از رجال سیاسی یونان بشمار می آید. وی در سال 1832 م . در نوپلی متولد شد و در سال 1885 م . در گذشت . او رئیس حزب لیبرال یونان بود. و رجوع به ماده ٔ قبل شود.