تزریق

tazriq

معنی

داخل کردن داروی محلول در زیر پوست بدن یا درون رگ به‌وسیلۀ سوزن توخالی؛ آمپول زدن.

مترادف

۱. آمپول زدن، زرق
۲. آمپولزنی
۳. تنقیه

جست‌وجوی دقیق

تزریق

لغت‌نامه دهخدا

تزریق . [ ت َ ] (مص ) ریا و نفاق و دروغ و کسی را به ریا ونفاق و دروغ نسبت کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).

تزریق

لغت‌نامه دهخدا

تزریق . [ ت َ ] (مص ) درچکانیدن . داخل کردن داروی مایع در زیر پوست بدن یا در داخل رگ بوسیله ٔ سوزن مخصوص آمپول زدن . (فرهنگ فارسی معین ).

تزریق

فرهنگ فارسی عمید

داخل کردن داروی محلول در زیر پوست بدن یا درون رگ به‌وسیلۀ سوزن توخالی؛ آمپول زدن.

تزریق

injection

واژه‌های مصوب فرهنگستان

وارد کردن دارو یا مادۀ مغذی به درون بدن با استفاده از سوزن و سرنگ

تزریق

جست‌وجوی هم‌آوا

تجرق

تجرق . [ ت َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه است که در بیست و یک هزار و پانصد گزی خاور عجب شیر و 14 هزارگزی شمال شوسه ٔ مراغه به آذرشهر قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 532 تن سکن

تجرق

لغت‌نامه دهخدا

تجرق . [ ت َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان گرم بخش ترک شهرستان مراغه است که در 30 هزارگزی شمال خاوری بخش و 39 هزارگزی شوسه ٔ میانه به خلخال قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 526

تجرق

لغت‌نامه دهخدا

تجرق . [ ت َ رَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان نیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل است که در 35 هزارگزی باختر اردبیل و یکهزارگزی شوسه ٔ تبریز به اردبیل قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 238 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و

تزرک

لغت‌نامه دهخدا

تزرک . [ ت ِ زِ ] (اِخ ) قریه ای است در دو فرسنگی شمال طارم ، در بلوکات سبعه . (از فارسنامه ٔ ناصری ).

طزرق

لغت‌نامه دهخدا

طزرق . [ طَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زمج بخش ششتمد شهرستان سبزوار در 6هزارگزی شمال باختری ششتمد، سر راه مالرو عمومی استاج . کوهستانی و معتدل با 426 تن سکنه . آب آن از رودخانه و قنات و محصول آنجا غلات و پ

جست‌وجوی مشابه

تزریقات

لغت‌نامه دهخدا

تزریقات . [ ت َ ] (اِ) ج ِ تزریق . درچکانیدنها. و رجوع به تزریق شود.

تزریق‌خانه

shooting gallery

واژه‌های مصوب فرهنگستان

هر جا که در آن تزریق مواد اعتیادآور انجام ‌شود

تزریقی

parenteral

واژه‌های مصوب فرهنگستان

ویژگی داروی غیرخوراکی که از راه تزریق وارد بدن می‌شود

تزریقی

فرهنگ فارسی معین

( ~.) [ ع - فا. ] (ص .) معتاد؛ کسی که مواد مخدر را به وسیلة سرنگ داخل رگ خود می کند.

تزریق کردن

لغت‌نامه دهخدا

تزریق کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درچکانیدن داروی مایع در زیر جلد، یا در داخل عضله یا ورید انسان و حیوان بیمار. تزریق . و رجوع به تزریق شود.

جست‌وجوی متن

injections

دیکشنری انگلیسی به فارسی

تزریق، اماله، تنقیه، داروی تزریق کردنی

injected

دیکشنری انگلیسی به فارسی

تزریق شده، تزریق کردن، زدن، اماله کردن، سوزن زدن

حقن

دیکشنری عربی به فارسی

تزريق , اماله , تنقيه , داروي تزريق کردني

injects

دیکشنری انگلیسی به فارسی

تزریق می کند، تزریق کردن، زدن، اماله کردن، سوزن زدن

transfusions

دیکشنری انگلیسی به فارسی

ترانسفوزیون، تزریق، تزریق خون، نقل و انتقال، رسوخ

جست‌وجوی هم‌آغاز

تزریق کردن

لغت‌نامه دهخدا

تزریق بیان

لغت‌نامه دهخدا

تزریق بیان . [ ت َ ب َ ] (ص مرکب ) کاذب و دروغگو. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و رجوع به تزریق شود.

تزریقات

لغت‌نامه دهخدا

تزریقات . [ ت َ ] (اِ) ج ِ تزریق . درچکانیدنها. و رجوع به تزریق شود.

تزریق اسید

acid feed

واژه‌های مصوب فرهنگستان

استفاده از اسید در عملیات شیمیایی آب‌های خنک‌کن برای واپایش میزان جرم‌گرفتگی کلسیم‌کربنات و به‌ دست آوردن بیشترین مقدار گندزدایی (disinfection) با استفاده از کلر

تزریق چنددوری

multi-turn injection

واژه‌های مصوب فرهنگستان

عملی که در آن یون منفی هیدروژن با عبور از برگه‌ای نازک الکترون‌هایش را ازدست می‌دهد تا پروتون‌های باقی‌مانده وارد شتاب‌دهندة دایره‌ای شوند

جست‌وجوی هم‌قافیه

چاه تزریق

injection well

واژه‌های مصوب فرهنگستان

1. چاهی در میدان نفت یا گاز، برای حفظ فشار یا افزایش بهره‌وری، که از آن برای تلمبه کردن آب یا گاز یا بخار یا مواد شیمیایی به درون سازند مخزن استفاده می‌شود 2. چاهی که از آن برای تزریق آب یا بخار یا تراشه‌های حفاری به درون سازند متخلخل و تراوا استفاده می‌شود

نقطة تزریق

injection point

واژه‌های مصوب فرهنگستان

محل ورود ماهواره به مدار

درپیوند

بیشتر بدانید

تزریق

tazriq

معنی

مترادف

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مصوب فرهنگستان

دیکشنری فارسی به عربی

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی مشابه

لغت‌نامه دهخدا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

فرهنگ فارسی معین

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی متن

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری عربی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

جست‌وجوی هم‌قافیه

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان