تزهدلغتنامه دهخداتزهد. [ ت َ زَهَْ هَُ ] (ع مص ) عبادت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).زهد نمودن . (زوزنی ). پارسایی کردن . (دهار). زهد نمودن و عبادت کردن . (آنندراج ). تعبد. (اقرب الموارد). برای عبادت ترک دنیا کردن . (از المنجد) : بده جام
تزهدفرهنگ مترادف و متضاد۱. ه زهدورزی، پارسایی، پرهیزگاری ۲. پارسا شدن، پارسایی کردن، ترکدنیا کردن، زاهد شدن، زهد ورزیدن
تجعدلغتنامه دهخداتجعد. [ ت َ ج َع ْ ع ُ ] (ع مص ) درکشیده شدن و ترنجیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || جعد شدن . (تاج المصادر بیهقی ). جعد شدن موی . (زوزنی ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بُشک شدن موی . (مجمل اللغه ) پیچان گردیدن
تجعیدلغتنامه دهخداتجعید. [ ت َ ] (ع مص ) بُشک کردن موی . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مجمل اللغه ) (دهار). ترجیل . (مجمل اللغه ). مرغول کردن موی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). جعد کردن موی . (آنندراج ): بفاحم زیَّنَه التجعید. (اقرب الموارد).
تزهیدلغتنامه دهخداتزهید. [ ت َ ] (ع مص ) خلاف ترغیب . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بر ناخواهانی برانگیختن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || اندازه کردن نخل . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || کم کردن و کم شمردن چیزی را. || گرامی داشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطب
متزهدلغتنامه دهخدامتزهد. [ م ُ ت َ زَهَْ هَِ ] (ع ص ) عبادت کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دیندار و پارسا و زاهد. (ناظم الاطباء). کسی که زهد ورزد و عبادت کند. و رجوع به تزهد شود.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن صلاح الدین ملقب به الملک المحسن . خوندمیر در حبیب السیر (ج 1 ص 408) آرد که : در سنه ٔ ثلاث وثلاثین وستمائه ، ملک محسن احمدبن صلاح الدین درگذشت و او در علم حدیث و سایر علوم معقول و
تنسکلغتنامه دهخداتنسک . [ ت َ ن َس ْ س ُ ] (ع مص ) عبادت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). پرستیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تزهد و تعبد. (اقرب الموارد). خداپرستی . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ) : منزوی شد و روی به عبادت آورد و به تنسک تمسک جست و ا
جام فرعونیلغتنامه دهخداجام فرعونی . [ م ِ ف ِ ع َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یا فرعونی جام . کنایه از جام بسیار کلان . پیاله ٔ بزرگ . مؤلف غیاث اللغات گوید: فرعون را جامی بود از زر که چهار کس آن را در مجلس بدور می آوردند. (غیاث اللغات ). فرعون جامی داشت از طلا که چهار تن یا هفت تن اطراف آن را گرفته
فرعونیلغتنامه دهخدافرعونی . [ ف ِ ع َ / عُو ] (ص نسبی ) هر کس یا هر چیز که منسوب به فرعون پادشاه مصر باشد. (یادداشت به خط مؤلف ).- فرعونی نسب ؛ فرعونی . از خاندان فرعون . به کنایت ستمگر : خصم فرعونی نسب
متزهدلغتنامه دهخدامتزهد. [ م ُ ت َ زَهَْ هَِ ] (ع ص ) عبادت کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دیندار و پارسا و زاهد. (ناظم الاطباء). کسی که زهد ورزد و عبادت کند. و رجوع به تزهد شود.