تزکلغتنامه دهخداتزک . [ ت ُ زُ ] (ترکی ، اِ) ترتیب و انتظام و ضابطه ٔ لشکر و مجلس و این لفظ ترکی است . گاهی توزک به زیادت واو نویسند مطابق رسم خط ترکی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || ترکش . (آنندراج ) (بهارعجم ) : فوج صد بوالهوس از ناوک آهی شکنم تزک سینه پر از
تجکلغتنامه دهخداتجک . [ ت ِ ج َ ] (اِخ ) دهی از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت است که در دویست و نودو چهار هزارگزی جنوب کهنوج و چهار هزارگزی خاور راه مالرو انگهران به کهنوج قرار دارد. کوهستانی و گرمسیر است و 80 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول
تیزکلغتنامه دهخداتیزک . [ زَ ] (اِخ ) دهی از بخش ابرقو است که در شهرستان یزد واقع است و 158 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
تیزکلغتنامه دهخداتیزک . [ زَ ](اِ) تره تیزک را گویند و آن سبزیی باشد که خورند، مشهور به تره تیزک و به عربی جرجیر خوانند. (برهان ) (آنندراج ). گیاهی که جرجیر و تره تیزک نامند. || (ص ) مصغر تیز؛ یعنی اندکی تیز. (ناظم الاطباء).
تزغلغتنامه دهخداتزغ . [ ت َ ] (اِ) چوب تاغ را گویند و آن هیزمی است که آتش آن بسیار بماند و بضم اول هم بنظر آمده است . (برهان ) (آنندراج ). در برهان بمعنی چوب تاغ آورده (انجمن آرا). هیزم را گویند. (اوبهی ). چوب تاغ که آتشش مدتی میماند. (ناظم الاطباء). رجوع به تاغ و تاق در همین لغت نامه شود.<b
تزکرلغتنامه دهخداتزکر. [ ت َ زَک ْ ک ُ ] (ع مص ) فراهم آمدن شراب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فراهم آمدن شراب در خیک . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || کلان گردیدن شکم کودک و نیکو حال شدن او. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کلان و مانند خیک شدن ش
تزکزکلغتنامه دهخداتزکزک . [ ت َ زَ زُ ] (ع مص ) گرفتن ساز و سامان خود را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گرفتن زِکَّة خود را. (از اقرب الموارد). گرفتن زکه یعنی سلاح خود را. (از المنجد). گرفتن عده ٔ خود را. (از متن اللغة).
تزکیلغتنامه دهخداتزکی . [ ت َ زَک ْ کی ] (ع مص ) گوالیدن و افزون گردیدن . (منتهی الارب ) (از المنجد) (از اقرب الموارد). گوالیدن . (آنندراج ). || پاکی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). پاک شدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). زکی شدن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || زکوة بدادن . (ز
تزکیتلغتنامه دهخداتزکیت . [ ت َ ] (ع مص ) پر کردن مشک . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از ناظم الاطباء). || به خشم و غضب آوردن کسی را. (از متن اللغة). || سخت خشمناک کردن کسی را. (از متن اللغة).
تزکیتلغتنامه دهخداتزکیت . [ ت َ ی َ ] (ع مص ) تزکیة، ستودن : و این سحرها که بیدپای برهمن کرده است در فراهم آوردن این مجموعات ... از آن ظاهرتر است که در آن باب به تحسین و تزکیت حاجت افتد. (کلیله و دمنه ). و یاهیچ تکلف را در تزکیت آن مجال وصفی تواند بود. (کلیله و دمنه ).
توزکلغتنامه دهخداتوزک . [ زُ ] (ترکی ، اِ) ترکی است به معنی سامان و آرایش و انتظام و ترتیب لشکر و مجلس و دربار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تعلیم و تربیت و انتظام و بند و بست و سامان و آرایش .(ناظم الاطباء). رجوع به تزک در همین لغت نامه شود.
شیرین کلامیلغتنامه دهخداشیرین کلامی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت شیرین کلام . شیرین سخنی . شیرینی کلام و بیان . (از یادداشت مؤلف ) : در مقام شیرین گفتاری و شیرین کلامی درآیند. (تزک تیموری ، نسخه ٔ خطی ، از مجله ٔ دانش سال 2 شماره ٔ <spa
شیرین کارلغتنامه دهخداشیرین کار. (ص مرکب ) مسخره و کسی که سخنان لطیف و طرفه گوید. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). || شعبده باز و حقه باز. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || مردم خوش آمدگوی و چاپلوس . (از ناظم الاطباء). || کسی که کارهای خوب از دستش برآید. (آنندراج ). مر
بانگلغتنامه دهخدابانگ . (اِ) فریاد. آواز بلند. (برهان قاطع) (آنندراج ). صوت . آوا. صیحة. (ترجمان القرآن ). صراخ ، هیاهو. صیاح ، نعره . غو. (فرهنگ اسدی ). بان . (فرهنگ اسدی ). نداء. ضاًضاً. ضجه . قبع. صرخ . زمجره . صرخه . صفار. نشده . (منتهی الارب ). خروش . مجازاً در مطلق صدا و آواز استعمال می
تزکرلغتنامه دهخداتزکر. [ ت َ زَک ْ ک ُ ] (ع مص ) فراهم آمدن شراب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فراهم آمدن شراب در خیک . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || کلان گردیدن شکم کودک و نیکو حال شدن او. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کلان و مانند خیک شدن ش
تزکزکلغتنامه دهخداتزکزک . [ ت َ زَ زُ ] (ع مص ) گرفتن ساز و سامان خود را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گرفتن زِکَّة خود را. (از اقرب الموارد). گرفتن زکه یعنی سلاح خود را. (از المنجد). گرفتن عده ٔ خود را. (از متن اللغة).
تزکیلغتنامه دهخداتزکی . [ ت َ زَک ْ کی ] (ع مص ) گوالیدن و افزون گردیدن . (منتهی الارب ) (از المنجد) (از اقرب الموارد). گوالیدن . (آنندراج ). || پاکی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). پاک شدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). زکی شدن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || زکوة بدادن . (ز
تزکیتلغتنامه دهخداتزکیت . [ ت َ ] (ع مص ) پر کردن مشک . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از ناظم الاطباء). || به خشم و غضب آوردن کسی را. (از متن اللغة). || سخت خشمناک کردن کسی را. (از متن اللغة).
تزکیتلغتنامه دهخداتزکیت . [ ت َ ی َ ] (ع مص ) تزکیة، ستودن : و این سحرها که بیدپای برهمن کرده است در فراهم آوردن این مجموعات ... از آن ظاهرتر است که در آن باب به تحسین و تزکیت حاجت افتد. (کلیله و دمنه ). و یاهیچ تکلف را در تزکیت آن مجال وصفی تواند بود. (کلیله و دمنه ).