تسخرلغتنامه دهخداتسخر. [ ت َ خ َ ] (اِ) مسخرگی و تمسخر باشد. گویند عربی است . (برهان ). مأخوذ از تازی ، استهزاء و بذله ومسخرگی و سخریه . (ناظم الاطباء). بمعنی تَسَخﱡر فارسیان استعمال کرده اند. (شرفنامه ٔ منیری ) : آن دهن کژ کرد و از تسخر بخواندنام احمد را دهان
تسخرلغتنامه دهخداتسخر. [ ت َ س َخ ْ خ ُ ] (ع مص ) به سخره گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). فرمان بردار کردن دیگری را ورام کردن و بی مزد کاری گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بی مزد کاری را بر دیگری تکلیف کردن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || چارپای کسی را بدون مزد سو
تسخرفرهنگ فارسی عمیدریشخند؛ استهزا: ◻︎ گر لطیفی زشت را در پی کند / تسخری باشد که او بر وی کند (مولوی: ۱۹۸).
تسخیرلغتنامه دهخداتسخیر. [ ت َ ] (ع مص ) رام کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (آنندراج ) (مجمل اللغة). مطیع و منقاد کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد)(از المنجد). فرمانبردار کردن . (صراح اللغة). رام کردن و فرمانبر
تشخیرلغتنامه دهخداتشخیر. [ ت َ ] (ع مص ) گلیم از پشت ستور برگرفتن از جهت رحاله . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از المنجد). جل از پشت ستور برگرفتن جهت گذاشتن زین و پالان . (ناظم الاطباء). || خوشه ٔ خرما و مانند آن را بر شاخ نهادن تا شکسته نگردد. (منتهی الارب ) (آنن
تصخیرلغتنامه دهخداتصخیر. [ ت َ ] (م مص ) فرمانبردار کردن دیگری را و رام کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تسخیر کردن کسی را. (از اقرب الموارد).
تسخر زدنلغتنامه دهخداتسخر زدن . [ ت َ خ َ زَ دَ ] (مص مرکب )ریشخند زدن . استهزاء کردن . تمسخر کردن : پر ز سر تا پای ، زشتی وگناه تسخر و خنبک زدن بر اهل راه . مولوی .گفتم زکجایی تو تسخر زد و گفت ای جان نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه
تسخر کردنلغتنامه دهخداتسخر کردن . [ ت َ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مسخره کردن . استهزاء کردن . (ناظم الاطباء). ریشخند کردن : بر همه ی ْ تسخر کنان اهل خیربر همه ی ْ کافر دلان اهل دیر. مولوی .و رجوع به تَسخَر و تَسَخﱡر در همین لغت نامه شود.
متسخرلغتنامه دهخدامتسخر. [ م ُ ت َ س َخ ْ خ ِ ](ع ص ) حقیر و خوار شمرنده . || استهزأکننده و مضحکه کننده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || کسی که ملجاء می کند دیگری را به اطاعت و فرمانبرداری . (ناظم الاطباء) و رجوع به تسخر شود.
متل گولغتنامه دهخدامتل گو. [ م َ ت َ ] (نف مرکب ) چربک گو. مستهزی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نوح اندر بادیه کشتی بساخت صد متل گو از پی تسخر بتاخت در بیابانی که چاه آب نیست می کند کشتی چه نادان ابلهی است .مولوی (مثنوی چ خاور ص <s
ایشلغتنامه دهخداایش . [ اَ ] (ع اِ) مخفف ای شی ٔ؛ به معنی چه چیز است . و ایش حالکم ؛ چگونه است حال شما. (ناظم الاطباء). ایش شأاﷲ؛ هرچه و هرچیز خدا خواهد : قول بنده ایش شأاﷲ کان بهر آن نبود که منبل شو روان . مولوی .چون بگویند ایش
جزر و مدلغتنامه دهخداجزر و مد. [ ج َ رُ م َدد ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بازگشتن آب دریا و بالا آمدن آن و به مجاز، زیر و زبر باشد : شه چو دریاست بی دروغ و دریغجزر و مدش به تازیانه و تیغ. نظامی .جز به خواری در بخارای دلش راه ندهد جزر
کژ کردنلغتنامه دهخداکژ کردن . [ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعویج . (دهار). منحنی کردن . پیچیدن . کج کردن . (ناظم الاطباء). ناراست کردن . پیچان کردن : بشنو پند بدین اندر و بر حق بایست خویشتن کژ مکن و خیره چو آهو مگراز. ناصرخسرو. || بجانبی
تسخر زدنلغتنامه دهخداتسخر زدن . [ ت َ خ َ زَ دَ ] (مص مرکب )ریشخند زدن . استهزاء کردن . تمسخر کردن : پر ز سر تا پای ، زشتی وگناه تسخر و خنبک زدن بر اهل راه . مولوی .گفتم زکجایی تو تسخر زد و گفت ای جان نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه
تسخر کردنلغتنامه دهخداتسخر کردن . [ ت َ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مسخره کردن . استهزاء کردن . (ناظم الاطباء). ریشخند کردن : بر همه ی ْ تسخر کنان اهل خیربر همه ی ْ کافر دلان اهل دیر. مولوی .و رجوع به تَسخَر و تَسَخﱡر در همین لغت نامه شود.
متسخرلغتنامه دهخدامتسخر. [ م ُ ت َ س َخ ْ خ ِ ](ع ص ) حقیر و خوار شمرنده . || استهزأکننده و مضحکه کننده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || کسی که ملجاء می کند دیگری را به اطاعت و فرمانبرداری . (ناظم الاطباء) و رجوع به تسخر شود.
مستسخرلغتنامه دهخدامستسخر. [ م ُت َ خ ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استسخار. فسوس کننده . (منتهی الارب ). استهزأکننده . (اقرب الموارد). افسوس کننده . مسخره کننده . سخریه کننده . رجوع به استسخار شود.