تسریحلغتنامه دهخداتسریح . [ ت َ ] (ع مص ) رها کردن . (زوزنی ). طلاق دادن زن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رهانیدن زن . (آنندراج ). طلاق دادن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از المنجد) : الطلاق مرتان فامساک بمعروف او تسریح باحسان ... (قرآن <span class="hl" dir="
تسریحفرهنگ فارسی عمید۱. رها کردن؛ یله کردن.۲. گسیل کردن.۳. رها کردن ستور برای چرا.۴. طلاق دادن زن.۵. گشودن و شانه زدن و فروهشتن موی.
تسریحفرهنگ فارسی معین(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رها ساختن ، گسیل کردن . 2 - طلاق دادن زن . 3 - گشودن و شانه زدن موی .
تسرئةلغتنامه دهخداتسرئة. [ ت َ رِ ءَ] (ع مص ) بسیار اولاد گردیدن زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد)(از المنجد). || بیضه نهادن ملخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). بیضه نهادن ملخ و ماهی . (از اقرب الموارد) (از المنجد).
تسرحلغتنامه دهخداتسرح . [ ت َ س َرْ رُ ] (ع مص ) گشاده شدن و فروهشته شدن موی . (ناظم الاطباء). || خارج شدن و رفتن مرد از مکان . (از متن اللغة) (از المنجد) (از اقرب الموارد). || تسرح کتان ، تخلص بعض آن از بعضی دیگر. (از المنجد). || زدوده شدن اندوه از کسی . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از
تسرعلغتنامه دهخداتسرع . [ ت َ س َرْ رُ ] (ع مص ) شتافتن بسوی بدی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بشتافتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (آنندراج ). || پیشی گرفتن وشتافتن به چیزی . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از المنجد). || شتاب کردن . (از المنجد).
تسرةلغتنامه دهخداتسرة. [ ت َ س ِرْ رَ ] (ع مص ) شادمانه کردن .(تاج المصادر بیهقی ). شاد کردن کسی را. (منتهی الارب ). مسرور ساختن کسی را. (از متن اللغة). خوشحال و شادمان ساختن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد).
تسریعلغتنامه دهخداتسریع. [ ت َ ] (ع مص ) تسریع بمعنی شتافتن اصلا در کتب لغت دیده نمی شود، بجای آن اسراع بر وزن اکرام است که سرعت مانند قدرت نیز اسم آن میباشد. (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال دوم ). شتابانیدن . (دهار). || مبادرت کردن بسوی چیزی و سرعت کردن . (از متن اللغة). || و نیز تسریع زا
تمشیطلغتنامه دهخداتمشیط. [ت َ ] (ع مص ) شانه وار پیدا شدن پیه در پهلوی اشتر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تسریح و تخلیص بعض موی از بعض دیگر. (از اقرب الموارد).
مراطةلغتنامه دهخدامراطة. [ م ُ طَ ] (ع ص ) موی افتاده از برکندن یا از شانه کردن . (از منتهی الارب ). موئی که به زمین افتاده باشد، چه بر اثر تسریح و شانه زدن و چه به علت نتف و از جای کندن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
قطانیلغتنامه دهخداقطانی . [ ] (اِخ ) شیخ جاوی . از دانشمندان است . او راست : تسهیل الامانی فی شرح عوامل الجرجانی . کتاب دیگری به نام تسریح العوامل فی شرح العوامل از همین مؤلف در مصر به سال 1325 هَ . ق . با کتاب تسهیل الاسماء به چاپ رسیده است . (معجم المطبوعات
لامنسلغتنامه دهخدالامنس . [ م ُ ن ِ ] (اِخ ) الاب هانری . احد علماء المشرقیات البلجیکی . المرسل الیسوعی نزیل بیروت و مصر و کان استاذاً للاسفار القدیمة فی کلیة رومیة.وله : الالفاظ الفرنسیة المشتقة من العربیة: تسریح الابصار فیما یحتوی لبنان من الاثار؛ الرحلةالسوریة فی امیرکا المتوسطة و الجنوبیة؛