تسطیرلغتنامه دهخداتسطیر. [ ت َ ] (ع مص ) نوشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب )(آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از المنجد). || فراهم آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تألیف نمودن . (آنندراج ) (از متن اللغة). || با هم آوردن چیزی که آنرا اصلی نباشد. (تاج المصاد
تشترلغتنامه دهخداتشتر. [ت َ ت َ ] (اِخ ) تستر. (سمعانی ). نام شهر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به تستر در همین لغت نامه شود.
تیشترلغتنامه دهخداتیشتر. [ ت ِ ت َ ] (اِخ ) در اوستا تیشتریه یکی از ایزدان مزدیسنا و نگهبان باران است . رجوع به فرهنگ ایران باستان ص 58 و تشتر و تیر در همین لغت نامه شود.
تسترلغتنامه دهخداتستر. [ ت َ س َ ت ت ُ ] (ع مص ) در پرده شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پوشیده شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || پرهیز کردن . || دور داشتن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم
تستیرلغتنامه دهخداتستیر. [ ت َ ] (ع مص ) پردگی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). پردگی گردانیدن . (زوزنی ). پردگی کردن دختر را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پوشیده کردن و پرده بستن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پنهان ساختن . (از متن اللغة). پوشیده کردن . (از اقرب الموارد) (از المنجد).
مسطرلغتنامه دهخدامسطر. [ م ُ س َطْ طَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسطیر. نوشته شده و نوشته و مکتوب . (ناظم الاطباء). و رجوع به تسطیر شود : تا هیچکسی دیدی کآیات قران راجز من به خط ایزد بنمود مسطر. ناصرخسرو.آنگاه بپرسیدم از ارکان شریعت <b
مبسوطاتلغتنامه دهخدامبسوطات . [ م َ ] (ع ص ) ج ِ مبسوطه ، گسترده ها و پهن شده ها. گشاده شده ها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کتبی که در آنها ضبط نسب سادات را برسبیل تسطیر درج میکردند. (المآثر و الاَّثار ص 116).
مسطرلغتنامه دهخدامسطر. [ م ُ س َطْ طِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تسطیر.رجوع به تسطیر شود. برگماشته . (منتهی الارب ). برگماشته و مشرف بر چیزی . (ناظم الاطباء). || متسلط و مسیطر. (اقرب الموارد). باتسلط. || حافظ و نگهبان . || مختار. (ناظم الاطباء).
برگماشتهلغتنامه دهخدابرگماشته . [ ب َ گ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) منصوب . نصب شده . (فرهنگ فارسی معین ). سِلطیط. مُسطِّر. مسلط. مُسیطر. || وکیل و مباشر. (ناظم الاطباء). کارران . موکَّل .- برگماشته شدن ؛ منصوب شدن . تَسطیر. تسلّط. تَس