تسعلغتنامه دهخداتسع. [ ت َ ] (ع مص ) نه بکردن . (تاج المصادر بیهقی ). نه گردانیدن ایشان را به اینکه خود نهم ایشان گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). با خود، آنها را نه گردانیدن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || نهم شدن . (زوزنی ) (آنندراج ). نهم ایشان شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)
تسعلغتنامه دهخداتسع. [ ت ِ ] (ع عدد، ص ، اِ) تسع نسوة؛ نه زن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). این کلمه همیشه در مؤنث استعمال میشود. (ناظم الاطباء).تسعة برای معدود مذکر و تسع برای معدود مؤنث است چنانکه گویند تسعة اقلام و تسع صحائف و همچنین است در مرکب چنانکه گویند تسعة عشر رجلا و تسع عشره ا
تسعلغتنامه دهخداتسع. [ ت ُ ] (ع اِ) نه یک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). ج ، اَتساع . (متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد).
تسعلغتنامه دهخداتسع. [ ت ُ س َ ] (ع اِ) سه شب از ماه ، شب هفتم و هشتم و نهم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة).
تسه تسهلغتنامه دهخداتسه تسه . [ ت ِ س ِ ت ِ س ِ ] (اِ) نوعی مگس آفریقایی از جنس گلوسین که موجب انتشار بیماری خواب میگردند.
تسه تسهفرهنگ فارسی عمیدحشرهای افریقایی شبیه مگس که ناقل تریپانوزوم افریقایی است و با نیش زدن به انسان و بعضی جانوران آنها را به بیماری خواب مبتلا میکند.
تیسیهلغتنامه دهخداتیسیه . [ ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش خمام است که در شهرستان رشت واقع است و در حدود 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
تیسیةلغتنامه دهخداتیسیة. [ ت َ سی ی َ ] (ع اِ) تکبر و بزرگ منشی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تیسوسیة شود.
تسعبلغتنامه دهخداتسعب . [ ت َ س َع ْ ع ُ ] (ع مص ) دراز شدن مانند رشته از آب لزج و نحو آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کشیده و دراز شدن . (از متن اللغة) (از المنجد).
تسعدلغتنامه دهخداتسعد. [ ت َ س َع ْ ع ُ ] (ع مص ) گیاه سعدان جستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از المنجد). || ضد تشؤم . (المنجد). و رجوع به تشؤم شود.
تسعرلغتنامه دهخداتسعر. [ ت َ س َع ْع ُ ] (ع مص ) افروخته شدن آتش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). اتقاد. رجوع به همین کلمه شود. || مشتعل شدن هیزم . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || برانگیخته شدن جنگ . (از متن اللغة).
تسعیفلغتنامه دهخداتسعیف . [ ت َ ] (ع مص ) آمیختن مشک و مانند آن به خوشبویهای دیگر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
تسعبلغتنامه دهخداتسعب . [ ت َ س َع ْ ع ُ ] (ع مص ) دراز شدن مانند رشته از آب لزج و نحو آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کشیده و دراز شدن . (از متن اللغة) (از المنجد).
تسعدلغتنامه دهخداتسعد. [ ت َ س َع ْ ع ُ ] (ع مص ) گیاه سعدان جستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از المنجد). || ضد تشؤم . (المنجد). و رجوع به تشؤم شود.
تسعرلغتنامه دهخداتسعر. [ ت َ س َع ْع ُ ] (ع مص ) افروخته شدن آتش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). اتقاد. رجوع به همین کلمه شود. || مشتعل شدن هیزم . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || برانگیخته شدن جنگ . (از متن اللغة).
تسعیفلغتنامه دهخداتسعیف . [ ت َ ] (ع مص ) آمیختن مشک و مانند آن به خوشبویهای دیگر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
متسعلغتنامه دهخدامتسع. [ م ُ س ِ ] (ع ص ) آنچه بسازد عدد نه را. (از ناظم الاطباء). || کسی که خداوند شترانی باشد که نه روز یک نوبت آب خورند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
متسعلغتنامه دهخدامتسع. [ م ُت ْ ت َ س َ ] (ع ص ، اِ) جای فراخ و گشاد و جزء فراختر و گشادتر. (ناظم الاطباء) || (در اصطلاح هندسه ) در نزد مهندسین عبارت است از سطحی که محاط به نه ضلع متساوی باشد و اگر این اضلاع باهم برابر و مساوی نباشند آن سطح را نه ضلعی گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج <span c
متسعلغتنامه دهخدامتسع. [ م ُت ْ ت َ س ِ ] (ع ص ) (از «وس ع ») فراخ شونده . (آنندراج ) (غیاث ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فراخ و پهن و عریض و گشاد و پهن شده . (ناظم الاطباء) : طارمی دیدمرتفع و رواقی متسع برکشیده . (سندبادنامه ص 179</
مکتسعلغتنامه دهخدامکتسع. [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) فحل که دم خود را بر هر دو ران خود زند. || سگ یا اسبی که دم را در میان پای آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سگ که دم به میان پای درآورد. (آنندراج ). و رجوع به اکتساع شود.