تشریح کردن

مترادف

۱. توضیحدادن، تبیین کردن، شرح دادن
۲. شرحه شرحه کردن، قطعه قطعه کردن، کالبد شکافی کردن

برابر پارسی

نگیختن، زندیدن

جست‌وجوی دقیق

تشریح کردن

لغت‌نامه دهخدا

تشریح کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بازنمودن مطلبی . تفسیر کردن . شرح و بیان موضوعی غامض . || (اصطلاح پزشکی ) کالبدشکافی . رجوع به تشریح شود.

تشریح کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. توضیحدادن، تبیین کردن، شرح دادن ۲. شرحه شرحه کردن، قطعه قطعه کردن، کالبد شکافی کردن

تشریح کردن

جست‌وجوی هم‌آوا

تسرئة

تسرئة. [ ت َ رِ ءَ] (ع مص ) بسیار اولاد گردیدن زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد)(از المنجد). || بیضه نهادن ملخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). بیضه نهادن ملخ و ماهی . (از اقرب الموارد) (از المنجد).

تسرح

لغت‌نامه دهخدا

تسرح . [ ت َ س َرْ رُ ] (ع مص ) گشاده شدن و فروهشته شدن موی . (ناظم الاطباء). || خارج شدن و رفتن مرد از مکان . (از متن اللغة) (از المنجد) (از اقرب الموارد). || تسرح کتان ، تخلص بعض آن از بعضی دیگر. (از المنجد). || زدوده شدن اندوه از کسی . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از

تسرع

لغت‌نامه دهخدا

تسرع . [ ت َ س َرْ رُ ] (ع مص ) شتافتن بسوی بدی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بشتافتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (آنندراج ). || پیشی گرفتن وشتافتن به چیزی . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از المنجد). || شتاب کردن . (از المنجد).

تسرة

لغت‌نامه دهخدا

تسرة. [ ت َ س ِرْ رَ ] (ع مص ) شادمانه کردن .(تاج المصادر بیهقی ). شاد کردن کسی را. (منتهی الارب ). مسرور ساختن کسی را. (از متن اللغة). خوشحال و شادمان ساختن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد).

تسریح

لغت‌نامه دهخدا

تسریح . [ ت َ ] (ع مص ) رها کردن . (زوزنی ). طلاق دادن زن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رهانیدن زن . (آنندراج ). طلاق دادن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از المنجد) : الطلاق مرتان فامساک بمعروف او تسریح باحسان ... (قرآن <span class="hl" dir="

جست‌وجوی مشابه

تشریح کردن (پزشکی)

دیکشنری فارسی به انگلیسی

anatomize

جست‌وجوی متن

تشريح الجثة

دیکشنری عربی به فارسی

کالبد شکافي , تشريح مرده , تشريح نسج مرده

اختصاصي التشريح

دیکشنری عربی به فارسی

متخصص علم تشريح , تشريح کننده , کالبد شناس

علم التشريح

دیکشنری عربی به فارسی

تشريح , ساختمان , استخوان بندي , تجزيه , مبحث تشريح , کالبدشناسي

unrostrated

دیکشنری انگلیسی به فارسی

تشریح نشده

کالبدشکافی

دیکشنری فارسی به عربی

تشريح

جست‌وجوی هم‌آغاز

تشریح

لغت‌نامه دهخدا

تشریح . [ ت َ ] (ع مص ) نیک شرح کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). نیک بیان کردن . (دهار). نیک هویدا کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به کمال وضاحت بیان کردن و آشکار کردن . (غیاث اللغات ). نیک بیان کردن سخن را. (آنندراج ). اظهار و آشکار کردن چیزی است . می گویند شرحت ا

تشریح

فرهنگ فارسی عمید

۱. گشودن و آشکار ساختن چیزی.۲. بیان کردن و شرح دادن مطلب.۳. شرحه‌شرحه کردن؛ قطعه‌قطعه کردن؛ از هم جدا کردن.۴. (اسم) (پزشکی) علمی که دربارۀ ساختمان بدن و چگونگی اعضا و ارتباط آن‌ها با هم بحث می‌کند؛ کالبدشناسی.۵. (اسم) (پزشکی) کالبدشکافی؛ کالبدگشایی.

تشریح

دیکشنری فارسی به عربی

تشريح , جراحة , علم التشريح , وصف

تشریح

دیکشنری فارسی به انگلیسی

anatomy, dissection

تشریح

فرهنگ فارسی معین

(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شرح دادن . 2 - کار کردن بر روی کالبد مردة انسان برای شناسایی و شرح عمل اعضا، کالبدشکافی .

جست‌وجوی هم‌قافیه

تشریح

لغت‌نامه دهخدا

تشریح

فرهنگ فارسی عمید

مبحث تشریح

دیکشنری فارسی به عربی

علم التشريح

تشریح

دیکشنری فارسی به عربی

تشريح , جراحة , علم التشريح , وصف

متخصص علم تشریح

دیکشنری فارسی به عربی

اختصاصي التشريح

درپیوند

بیشتر بدانید

تشریح کردن

مترادف

برابر پارسی

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ مترادف و متضاد

فرهنگ سره

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی مشابه

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی متن

دیکشنری عربی به فارسی

دیکشنری عربی به فارسی

دیکشنری عربی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری فارسی به عربی

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی معین

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی