تشعشعلغتنامه دهخداتشعشع. [ ت َ ش َ ش ُ ] (ع مص ) اندک ماندن از ماه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سپری شدن روزهای ماه جز مقدار کمی از آن : تشعشع الشهر تقضی الا اقله . (از اقرب الموارد). || شعاع انداختن . پرتو افکندن . پرتوافکنی . درخشندگی . ج ، تشعشعات . (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح فیزیک
تسحسحلغتنامه دهخداتسحسح . [ ت َ س َ س ُ ] (ع مص ) تسحح . روان شدن آب از بالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). روان شدن آب و جز آن . (از متن اللغة). و رجوع به تسحح شود.
تسعسعلغتنامه دهخداتسعسع. [ ت َ س َس ُ ] (ع مص ) سپری شد زندگانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || پیر و خرف شدن مرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). || بیشتر گذشتن از ماه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطبا
تشعشعیلغتنامه دهخداتشعشعی . [ ت َ ش َ ش ُ ] (ص نسبی ) منسوب به تشعشع.- حرارت تشعشعی ؛ حرارتی است که بر اثر تشعشع از جایی به جای دیگر منتقل می گردد مانند دستگاههای حرارتی تشعشعی که با نصب لوله های مخصوص در جدار ساختمان و گذراندن آب یا هوای گرم از آنها موجب گرم شدن ات
تصعصعلغتنامه دهخداتصعصع. [ ت َ ص َ ص ُ ] (ع مص ) جنبیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پراکنده شدن . (زوزنی ). متفرق و پراکنده گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). || بددل و خوار و ذلیل شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقر
تشعشعیلغتنامه دهخداتشعشعی . [ ت َ ش َ ش ُ ] (ص نسبی ) منسوب به تشعشع.- حرارت تشعشعی ؛ حرارتی است که بر اثر تشعشع از جایی به جای دیگر منتقل می گردد مانند دستگاههای حرارتی تشعشعی که با نصب لوله های مخصوص در جدار ساختمان و گذراندن آب یا هوای گرم از آنها موجب گرم شدن ات
تشعشع کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی عشع کردن، نور افکندن، نور دادن، تابیدن، تافتن، پرتو افکندن، پرتو افشاندن روشن بودن، درخشیدن، مشعشع بودن، سوسو زدن، نور انداختن، ساطع شدن، آینه انداختن روشن شدن، ازتاریکی درآمدن افروختن، آفتاب دادن، روشن کردن آفتاب گرفتن، گرم شدن براق کردن، جلا دادن، صیقلی کردن، درخشان کردن
rayدیکشنری انگلیسی به فارسیاشعه، پرتو، شعاع، تشعشع، روشنایی، اشعه تابشی، برق زدن، درخشیدن، تشعشع داشتن
raysدیکشنری انگلیسی به فارسیاشعه ها، اشعه، پرتو، شعاع، تشعشع، روشنایی، اشعه تابشی، برق زدن، درخشیدن، تشعشع داشتن
تشعشعیلغتنامه دهخداتشعشعی . [ ت َ ش َ ش ُ ] (ص نسبی ) منسوب به تشعشع.- حرارت تشعشعی ؛ حرارتی است که بر اثر تشعشع از جایی به جای دیگر منتقل می گردد مانند دستگاههای حرارتی تشعشعی که با نصب لوله های مخصوص در جدار ساختمان و گذراندن آب یا هوای گرم از آنها موجب گرم شدن ات