تشقیقلغتنامه دهخداتشقیق . [ ت َ ] (ع مص ) نیک بشکافتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). شکافتن هیزم را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هیزم و جز آن شکافتن . (آنندراج ). || سخن را به نیکوروش بیرون آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سخن را نیکو بیرون آوردن . (آنندراج ). سخن
تسککلغتنامه دهخداتسکک . [ ت َ س َک ْ ک ُ ] (ع مص ) زاری کردن . (منتهی الارب ). زاری کردن و تضرع نمودن . (ناظم الاطباء).
تشققلغتنامه دهخداتشقق . [ ت َ ش َق ْ ق ُ ] (ع مص ) شکافته شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). شکافته شدن هیزم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مطاوعه ٔ تشقیق ؛ شکافته شدن هیزم . (از اقرب الموارد): و حال زهره فی تشققه کحال السوسن فی اول انفتاحه . (ابن
تشککلغتنامه دهخداتشکک . [ ت َ ش َک ْ ک ُ ] (ع مص ) بگمان افتادن . (تاج المصادر بیهقی ). گمان کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در شک افتادن . (تاج المصادر بیهقی ). گمان کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در شک افتادن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). شک کردن در امری . (از اقرب الموارد).
تشکیکلغتنامه دهخداتشکیک .[ ت َ ] (ع مص ) به شک افکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). در گمان افکندن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در شک افکندن کسی را. (غیاث اللغات ). در شک انداختن . (آنندراج ). || (اصطلاح منطق ) تشکیک در لغت به معنی شک و تردید است و به این معنی اس
بشکافتنلغتنامه دهخدابشکافتن . [ ب ِ ت َ ] (مص ) ترکیدن . کفیدن . چاک شدن . شکافته شدن . تفتیق . (زوزنی ). تفلیق . (زوزنی ). انشقاق . تشقیق . رجوع بشکافتن شود : می خورم تا چو مار بشکافم می خورم تا چو خی برآماسم . ابوشکور.هر آنکس که آوا
تشققلغتنامه دهخداتشقق . [ ت َ ش َق ْ ق ُ ] (ع مص ) شکافته شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). شکافته شدن هیزم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مطاوعه ٔ تشقیق ؛ شکافته شدن هیزم . (از اقرب الموارد): و حال زهره فی تشققه کحال السوسن فی اول انفتاحه . (ابن