تشنیعلغتنامه دهخداتشنیع. [ ت َ ] (ع مص ) نیک زشت کردن و زشت گفتن بر کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زشت گفتن به کسی و ملامت کردن کسی را. (غیاث اللغات ). زشت گفتن به کسی . (آنندراج ). بسیار سرزنش و بدگویی کردن کسی را: شنع فلاناً؛ کثر علیه الشناعة. (از اقرب الموارد) :</span
تشنیعفرهنگ مترادف و متضاد۱. بدگویی، رسواسازی، شناعت، ناسزاگویی ≠ تحسین ۲. بد گفتن، رسوا ساختن، زشت شمردن
تسنحلغتنامه دهخداتسنح . [ ت َ س َن ْ ن ُ ] (ع مص ) بازکاویدن از چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). استفحاص چیزی . (از متن اللغة) (از المنجد). || گردیدن در چیزی . (منتهی الارب ). || پشت کردن بباد یا خود را پوشانیدن از آن . (از اقرب الموارد).
تسنهلغتنامه دهخداتسنه . [ ت َ س َن ْ ن ُه ْ ] (ع مص ) سال زده شدن و گره گرفتن خوردنی و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). سال زده شدن . (زوزنی ). از حال بگشتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). گره بستن نان و شراب و جز آن و برگردیدن و تباه شدن و سال زده شدن خرمابن و جز آن . (منتهی الارب ) (آنند
تسنیةلغتنامه دهخداتسنیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) واگشادن و آسان کردن . (تاج المصادر بیهقی ). آسان کردن چیزی را و بگشادن گره و مانند آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آسان کردن و گشادن چیزی را. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). سهل و آسان گردانیدن کاری . (از المنجد). || برنشستن و برآ
تشنعلغتنامه دهخداتشنع. [ ت َ ش َن ْ ن ُ ](ع مص ) کوشیدن ستور و جز آن در رفتن : تشنع البعیر اذا عدا عدواً شدید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || آماده شدن جنگ را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آماده شدن برای کاری . (از اقرب الموارد). || سلاح درپوشید
تشنیحلغتنامه دهخداتشنیح . [ ت َ ] (ع مص ) زشت گفتن بکسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تشنیع. (اقرب الموارد). و رجوع به تشنیع شود.
تشنیعزنلغتنامه دهخداتشنیعزن . [ ت َ زَ ] (نف مرکب ) بدگوی . سرزنش کننده . ملامت گر : مرغ سحر تشنیعزن ، بر قتل مرغ بابزن مرغ صراحی در دهن تریاق غمها داشته . خاقانی .و رجوع به تشنیع و تشنیع زدن شود.
تشنیع زدنلغتنامه دهخداتشنیع زدن . [ ت َ زَ دَ ] (مص مرکب ) زشت گفتن . (آنندراج ) : ای تو قدیم میکده ، هم مستی و هم می زده تشنیعهای بیهده چون می زنی ای بدگهر. مولوی (از آنندراج ).چون جری کم آمدش در وقت چاشت زد بسی تشنیع او، سودی نداش
تشنیحلغتنامه دهخداتشنیح . [ ت َ ] (ع مص ) زشت گفتن بکسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تشنیع. (اقرب الموارد). و رجوع به تشنیع شود.
سرزنش کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. تثریب، تقریع، تشنیع ۲. شماتت کردن، ملامت کردن، عتاب کردن، نکوهش کردن، نکوهیدن ≠ ستایش کردن، ستودن
زشت خواندنلغتنامه دهخدازشت خواندن . [ زِ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) تقبیح . تقبیح کردن . تشنیع. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا).
کش کشانفرهنگ فارسی عمیددر حالت کشیدن؛ کشانکشان: ◻︎ کشکشانش آوریدند آن طرف / او فغان برداشت در تشنیع و تَف (مولوی: ۴۵۸).
هندوی کردنلغتنامه دهخداهندوی کردن . [ هَِ دُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بندگی کردن . سر نهادن : شاه تشنیع ترک خود بشناخت هندوی کرد و پیش او درتاخت .نظامی .
تشنیع زدنلغتنامه دهخداتشنیع زدن . [ ت َ زَ دَ ] (مص مرکب ) زشت گفتن . (آنندراج ) : ای تو قدیم میکده ، هم مستی و هم می زده تشنیعهای بیهده چون می زنی ای بدگهر. مولوی (از آنندراج ).چون جری کم آمدش در وقت چاشت زد بسی تشنیع او، سودی نداش
تشنیعزنلغتنامه دهخداتشنیعزن . [ ت َ زَ ] (نف مرکب ) بدگوی . سرزنش کننده . ملامت گر : مرغ سحر تشنیعزن ، بر قتل مرغ بابزن مرغ صراحی در دهن تریاق غمها داشته . خاقانی .و رجوع به تشنیع و تشنیع زدن شود.