تشویرلغتنامه دهخداتشویر. [ ت َش ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان طارم علیا بخش سیردان شهرستان زنجان . دارای 392 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ لهینه محصول آن غله و پنبه و انگور و گردو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
تشویرلغتنامه دهخداتشویر. [ ت َش ْ ] (ع مص ) ریاضت دادن اسب را یا سوار شدن بر آن و برگردانیدن در وقت عرض بیع تا بنگرند روش و حسن و نجابت آن را. || با کسی کاری کردن که موجب شرم باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خجل کردن . (دهار) (از اقرب الموارد). خجل و شرمگین
تشویرفرهنگ مترادف و متضاد۱. تعییر ۲. سرزنش کردن، ملامت کردن ≠ ستودن ۳. شرمسار کردن، شرمنده ساختن ۴. شرمساری، شرمندگی ۵. آشوب
تسؤرلغتنامه دهخداتسؤر. [ ت َ س َء ءُ] (ع مص ) بقیه ٔ نبیذ را خوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از المنجد): تسأر النبیذ؛ شرب سؤره و بقایاه . (متن اللغة).
تسورلغتنامه دهخداتسور. [ ت َ س َوْوُ ] (ع مص ) به دیوار بر شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بر دیواربرآمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بر دیوار برشدن . و از راه دیوار به خانه شدن . (مجمل اللغة). بر بالای دیوار شدن . (از اقرب الموارد) (از
تیسورلغتنامه دهخداتیسور. [ ت َ ] (ع اِ) (از «ی س ر») دابة حسن التیسور؛ ستوری نیکوبردارنده ٔ قوائم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شود.
تسویرلغتنامه دهخداتسویر. [ ت َ س ْ ] (ع مص ) دست ورنجن پوشانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). یاره بر دست کسی نهادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دست بند پوشیدن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بر دیوار برآمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از
تشورلغتنامه دهخداتشور. [ ت َ ش َوْ وُ ] (ع مص ) تشویر خوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). شرمنده شدن . (تاج المصادر بیهقی )(زوزنی ). شوریده شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشویر شود.
تشویر خوردنلغتنامه دهخداتشویر خوردن . [ ت َ خوَرْ / خُر دَ ] (مص مرکب ) تشویر کشیدن . آشفته شدن و مضطرب شدن . || خجلت و شرمساری کشیدن . (ناظم الاطباء) : خورشید که برزند سر از کوه آن به که خورد ز جام تشویر. جنیدی
تشویر دادنلغتنامه دهخداتشویر دادن . [ ت َش ْ دَ ] (مص مرکب ) شرمگین کردن . خجل کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : کند لطائف طبع تو بحر را حیران دهد شمائل حلم تو کوه را تشویر. انوری (از آنندراج ).ز مکر طاعن طاعون گرفته ایمن باش که بانگ سگ
تشویر کردنلغتنامه دهخداتشویر کردن . [ ت َش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خجل و شرمگین نمودن . (ناظم الاطباء). و رجوع به تشویر شود.
تشویر کشیدنلغتنامه دهخداتشویر کشیدن . [ ت َش ْ ک َ دَ] (مص مرکب ) خجلت کشیدن . شرمساری بردن : در خلقتم اوستاد تقدیرجز کن نکشید هیچ تشویر. واله هروی (از آنندراج ) (از بهار عجم ).و رجوع به تشویر شود.
تشورلغتنامه دهخداتشور. [ ت َ ش َوْ وُ ] (ع مص ) تشویر خوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). شرمنده شدن . (تاج المصادر بیهقی )(زوزنی ). شوریده شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشویر شود.
احشاملغتنامه دهخدااحشام . [اِ ] (ع مص ) تشویر دادن . شرمنده گردانیدن . خجل کردن . || شنوانیدن مکروهی را. || آزار کردن . || بخشم آوردن . (تاج المصادر).
صباخلقلغتنامه دهخداصباخلق . [ ص َ خ ُ ] (ص مرکب ) خوش خلق . نیکوخو : کو صباخلقی که از تشویر جاه خلق اوهم بهشت عدن و هم بحر عدن بگریستی .خاقانی .رجوع به صبا شود.
حشملغتنامه دهخداحشم . [ ح َ ] (ع مص ) معرب از خشم فارسی . بخشم آوردن .تشویر دادن . (تاج المصادر بیهقی ). خجل کردن و تشویردادن کسی را. خجل کردن . || شنوانیدن او را مکروه . (اقرب الموارد). || خشم گرفتن .
هندکندیلغتنامه دهخداهندکندی . [ هَِک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سیردان شهرستان زنجان . دارای 373 تن سکنه ، آب آن از رود تشویر و محصول عمده اش غله و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
تشویر خوردنلغتنامه دهخداتشویر خوردن . [ ت َ خوَرْ / خُر دَ ] (مص مرکب ) تشویر کشیدن . آشفته شدن و مضطرب شدن . || خجلت و شرمساری کشیدن . (ناظم الاطباء) : خورشید که برزند سر از کوه آن به که خورد ز جام تشویر. جنیدی
تشویر دادنلغتنامه دهخداتشویر دادن . [ ت َش ْ دَ ] (مص مرکب ) شرمگین کردن . خجل کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : کند لطائف طبع تو بحر را حیران دهد شمائل حلم تو کوه را تشویر. انوری (از آنندراج ).ز مکر طاعن طاعون گرفته ایمن باش که بانگ سگ
تشویر کردنلغتنامه دهخداتشویر کردن . [ ت َش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خجل و شرمگین نمودن . (ناظم الاطباء). و رجوع به تشویر شود.
تشویر کشیدنلغتنامه دهخداتشویر کشیدن . [ ت َش ْ ک َ دَ] (مص مرکب ) خجلت کشیدن . شرمساری بردن : در خلقتم اوستاد تقدیرجز کن نکشید هیچ تشویر. واله هروی (از آنندراج ) (از بهار عجم ).و رجوع به تشویر شود.