تشکلغتنامه دهخداتشک . [ ت ُ ش َ ] (اِ) دوشک و نهالی وبستر و فراش . (ناظم الاطباء). و رجوع به توشک شود.
تشکلغتنامه دهخداتشک . [ ت َ ] (اِ) طسق معرب تشک فارسی است و معنی آن وظیفه ای است که بر اصناف زروع نهند بر هر جریبی و آن را به فارسی تشک گویند،یعنی اجرت . (مفاتیح خوارزمی ). و رجوع به طسق شود.
تشکفرهنگ فارسی عمیدزیرانداز آکنده از پشم یا پنبه که روی تختخواب یا زمین میاندازند و بر آن مینشینند یا میخوابند؛ بستر.
تسکلغتنامه دهخداتسک . [ ت ِ ] (اِ) در تداول عوام به معنی بخش و قسم و سهم خرد و کم باشد و نیز بمعنی صدقه و زکوة: باجی تسکم ده . و گمان میکنم طسق عربی که میگویند معرب از فارسی است از همین کلمه است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || اجرت . خراج کشت و زرع به هر جریبی . (یادداشت ایضاً). و رجوع به طس
تصییغلغتنامه دهخداتصییغ. [ ت َص ْ ] (ع مص ) طعام را در نان خورش تر کردن و چرب نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تگسکلغتنامه دهخداتگسک . [ ت َ گ َ ] (اِ) هسته ٔ انگور. تگس . تکز. تکژ. صاحب منتهی الارب در ذیل معنی وصد آرد: تگسک انگور. و همچنین درذیل عجم آرد: خسته ٔ خرما و تگسک انگور : قوت و غذای باب تو و عم و خال توزآخال و از تگسک خرابات و مفسقه . سوز
تشکیدزیلغتنامه دهخداتشکیدزی . [ ت ُ دَ ] (اِخ ) احمدبن محمداز مردم تشکیدزه ٔ سمرقند است که از وی امام السعید ابوالمظفربن ابی اسعد حدیث کرد. (از معجم البلدان ).
تشکیرلغتنامه دهخداتشکیر. [ ت َ ] (ع مص ) سپاس داری کردن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تشکر شود.
تشکرلغتنامه دهخداتشکر. [ ت َ ش َک ْ ک ُ ] (ع مص )سپاس داری نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). سپاس داری کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). با لام متعدی شود. یقال : تشکر له بلائه ؛ ای شکر له بلاء. (منتهی الارب ). سپاسگزاری کردن .
تشککلغتنامه دهخداتشکک . [ ت َ ش َک ْ ک ُ ] (ع مص ) بگمان افتادن . (تاج المصادر بیهقی ). گمان کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در شک افتادن . (تاج المصادر بیهقی ). گمان کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در شک افتادن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). شک کردن در امری . (از اقرب الموارد).
تشکللغتنامه دهخداتشکل . [ ت َ ش َک ْ ک ُ ] (ع مص ) صورت گرفتن چیزی . (ناظم الاطباء). (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بعضی از میوه پخته شدن . (تاج المصادر بیهقی ). به پختن درآمدن انگور و رسیده شدن بعض آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نیم رس شدن انگور. (آنند
تشکیدزیلغتنامه دهخداتشکیدزی . [ ت ُ دَ ] (اِخ ) احمدبن محمداز مردم تشکیدزه ٔ سمرقند است که از وی امام السعید ابوالمظفربن ابی اسعد حدیث کرد. (از معجم البلدان ).
تشکیرلغتنامه دهخداتشکیر. [ ت َ ] (ع مص ) سپاس داری کردن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تشکر شود.
تشکرلغتنامه دهخداتشکر. [ ت َ ش َک ْ ک ُ ] (ع مص )سپاس داری نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). سپاس داری کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). با لام متعدی شود. یقال : تشکر له بلائه ؛ ای شکر له بلاء. (منتهی الارب ). سپاسگزاری کردن .
تشککلغتنامه دهخداتشکک . [ ت َ ش َک ْ ک ُ ] (ع مص ) بگمان افتادن . (تاج المصادر بیهقی ). گمان کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در شک افتادن . (تاج المصادر بیهقی ). گمان کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در شک افتادن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). شک کردن در امری . (از اقرب الموارد).
تشکللغتنامه دهخداتشکل . [ ت َ ش َک ْ ک ُ ] (ع مص ) صورت گرفتن چیزی . (ناظم الاطباء). (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بعضی از میوه پخته شدن . (تاج المصادر بیهقی ). به پختن درآمدن انگور و رسیده شدن بعض آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نیم رس شدن انگور. (آنند
آتشکلغتنامه دهخداآتشک . [ ت َ ش َ ] (اِ مرکب ) کرمکی خرد که بشب چون چراغ تابد و آن را شب چراغ و شب چراغک و شب تاب و چراغله نیز گویند و به عربی یراعه و ولدالزنا خوانند. || برق . آدرخش . || آبله ٔ فرنگ . نار افرنجیه . ارمنی دانه . کوفت . سیفیلیس . آتشک فرنگ .
بتشکلغتنامه دهخدابتشک . [ ب ِ ت ِ ] (اِ) گیاهی است به بندر عباس و بلوچستان از نوع بقول . (یادداشت مؤلف ). ناترک . و نام بتسک را در تنگ سرحه و حوالی نیکشهر و ایرانشهر به این درختچه دهند. و رجوع به جنگل شناسی ج 2 ص 278 شود.<br