تشیلغتنامه دهخداتشی . [ ت َ ] (اِ) خارپشت کلان را گویند که خارهای خود را مانند تیر اندازد و بعضی گویند به این معنی عربی است . (برهان ). خارپشت بزرگ را گویند که خارهای ابلق سیاه و سفید دارد و چون کسی را بیند خود را حرکتی دهد، خارهای خود را مانندتیر پراند و فرورود و آن را چوله نیز گویند و صاحب
تپشیلغتنامه دهخداتپشی . [ ت ِ ] (اِ) بلوشه در تعلیقات جامعالتواریخ رشیدی آن را لغت مغولی تبشی دانسته که در زبان اویغوری دخیل شده بمعنی بشقاب گود: دیگر در دیار قراقوروم میگذشت [ قاآن ]، نظرش دردکانی پرعناب افتاد و طبعش بر آن مایل شد چون فرود آمد دانشمند حاجب را فرمود تا ببالشی از آن دکان عناب
تسیلغتنامه دهخداتسی . [ ت ِ ](اِ) حقی که قماربازان صاحب خانه را دهند از برده های خویش . و این کلمه با تسو و تسگ از یک اصل است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به تسگ و تسو شود.
تیسیلغتنامه دهخداتیسی . (اِخ ) بنونوتو. مشهوربه لگاروفالو نقاش ایتالیائی (1418-1559 م .) آثار او در فرراره جالب توجه است . (فرهنگ فارسی معین ).
تیسیلغتنامه دهخداتیسی . (ع اِ) کلمه ٔ ابطال و تکذیب است یا بازی و دشنام است . یقال : للضبع تیسی جعار؛ ای کذبت یا خاویة . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد). قال ابن سکیت و تشتم المراءة فیقال قومی جعار و تشبه بالضبع. (از ذیل اقرب الموارد).
تسپیلغتنامه دهخداتسپی . [ ت ِ ] (اِخ ) شهر قدیمی بئوسی که در دامنه ٔ کوه هلیکون یونان قرار داشت و رجوع به تسپیان و تسپیه شود.
تشیظملغتنامه دهخداتشیظم . [ ت َ ش َی ْ ظُ ] (ع مص ) شتاب کردن بر کسی در سخن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): تشیظم علیه بالکلام ؛ تخطرف . (از اقرب الموارد).
تشیینلغتنامه دهخداتشیین . [ ت َش ْ ] (ع مص ) نوشتن «شین » نیکو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تشیرهلغتنامه دهخداتشیره . [ ت َ رَ / رِ ] (اِ) گلوله ای را گویند که از سنگهای الوان و سخت سازند و بدان بازی کنند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). و آن را تیره با یای مجهول نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ).
تشیطلغتنامه دهخداتشیط. [ ت َ ش َی ْ ی ُ ] (ع مص ) سوخته شدن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). احتراق . (اقرب الموارد). || لاغر و نزار گردیدن از بسیاری جماع . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تشیطنلغتنامه دهخداتشیطن . [ ت َ ش َی ْ طُ ] (ع مص ) دیو شدن و نافرمان و سرکش گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کار شیطان کردن . (از اقرب الموارد).
تشیظملغتنامه دهخداتشیظم . [ ت َ ش َی ْ ظُ ] (ع مص ) شتاب کردن بر کسی در سخن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): تشیظم علیه بالکلام ؛ تخطرف . (از اقرب الموارد).
تشیینلغتنامه دهخداتشیین . [ ت َش ْ ] (ع مص ) نوشتن «شین » نیکو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تشیرهلغتنامه دهخداتشیره . [ ت َ رَ / رِ ] (اِ) گلوله ای را گویند که از سنگهای الوان و سخت سازند و بدان بازی کنند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). و آن را تیره با یای مجهول نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ).
تشیطلغتنامه دهخداتشیط. [ ت َ ش َی ْ ی ُ ] (ع مص ) سوخته شدن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). احتراق . (اقرب الموارد). || لاغر و نزار گردیدن از بسیاری جماع . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تشیطنلغتنامه دهخداتشیطن . [ ت َ ش َی ْ طُ ] (ع مص ) دیو شدن و نافرمان و سرکش گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کار شیطان کردن . (از اقرب الموارد).
شال تشیلغتنامه دهخداشال تشی . [ ] (اِ مرکب ) به لغت مازندرانی دلدل است . (فهرست مخزن الادویه ). شال کره .
مرتشیلغتنامه دهخدامرتشی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) رشوه گیر. رشوه خوار. رشوه خواه . پاره ستان . پاره گیر. رشوت ستاننده . رشوت ستان . نعت فاعلی است از ارتشاء. رجوع به ارتشاء شود : خوش کننده است او خوش و عین خوشی بی خوشی نبود خوشی ای مرتشی .مولوی .
متشیلغتنامه دهخدامتشی . [ م ُت ْ ت َ ] (ع ص ) (از «وش ی ») استخوانی که به شود از شکستگی که دارد. (آنندراج ). استخوان شکسته ٔ به شده . || بیمار شفایافته . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).