تصالحلغتنامه دهخداتصالح . [ت َ ل ُ ] (ع مص ) اصطلاح . (زوزنی ). با یکدیگر صلح کردن . (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). با هم آشتی کردن و نیکویی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خلاف تخاصم و اختصام . (اقرب الموارد).
تصالح کردنلغتنامه دهخداتصالح کردن . [ ت َ ل ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشتی کردن : چون ... از مجاورت ایشان و بازگشتن از این سخن و تصالح کردن از جهت ایشان نومید شد و هیچ حیلت نماند ایشان را گفت ... (تاریخ قم ص 255).
تسالیلغتنامه دهخداتسالی . [ ت ِ ] (اِخ ) از نواحی شمال یونان است . از طرف شمال به اولیمپ و از مغرب به پند و از جنوب به کوه اوتا و از مشرق به اوسا و په لیون محدود است . شهرهای اصلی این ناحیه عبارتند از ولو و لاریسا . این سرزمین را تسالیا نیز نامند و در حدود پنجاه هزار تن از سکنه ٔ آن مسلمانند ن
علی تسولیلغتنامه دهخداعلی تسولی . [ ع َ ی ِ ت َ ] (اِخ ) ابن عبدالسلام تسولی مالکی ، مکنّی به ابوالحسن . فقیه بودو در سال 1258 هَ . ق . درگذشت . او راست : 1 - البهجةفی شرح التحفة، در فروع فقه مالکی ، در دو مجلد. <span class="hl" d
تصالح کردنلغتنامه دهخداتصالح کردن . [ ت َ ل ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشتی کردن : چون ... از مجاورت ایشان و بازگشتن از این سخن و تصالح کردن از جهت ایشان نومید شد و هیچ حیلت نماند ایشان را گفت ... (تاریخ قم ص 255).
اصالحلغتنامه دهخدااصالح . [ اِ ص ْ صا ل ُ ] (ع مص ) با هم آشتی کردن و نیکوئی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اصّلاح . اصتلاح (اصطلاح ). تصالح . خلاف تخاصم و اختصام . (قطر المحیط). و رجوع به اصلاح و اصتلاح (اصطلاح ) و تصالح شود.
تدامللغتنامه دهخداتدامل . [ ت َ م ُ ] (ع مص ) با همدیگر صلح نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تصالح قوم . (اقرب الموارد) (المنجد).
متصالحلغتنامه دهخدامتصالح . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) با هم آشتی کننده و نیکو نماینده . (آنندراج ). صلح کننده و آشتی کننده با یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصالح شود.
تهادنلغتنامه دهخداتهادن . [ ت َ دُ ] (ع مص ) راست ایستادن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || درست و راست شدن کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تصالح قوم . (از اقرب الموارد).
توادعلغتنامه دهخداتوادع . [ ت َ دُ ] (ع مص ) با هم آشتی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تصالح . (زوزنی ). با هم آشتی کردن و میثاق بستن که با یکدیگر جنگ نکنند. (ازاقرب الموارد). || بدرود کردن بعض قوم ازبعض دیگر. (از اقرب الموارد). رجوع به تودیع شود.
تصالح کردنلغتنامه دهخداتصالح کردن . [ ت َ ل ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشتی کردن : چون ... از مجاورت ایشان و بازگشتن از این سخن و تصالح کردن از جهت ایشان نومید شد و هیچ حیلت نماند ایشان را گفت ... (تاریخ قم ص 255).
متصالحلغتنامه دهخدامتصالح . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) با هم آشتی کننده و نیکو نماینده . (آنندراج ). صلح کننده و آشتی کننده با یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصالح شود.
متصالحفرهنگ فارسی عمید۱. (حقوق) کسی که مالی یا ملکی از طرف کس دیگر به او مصالحه شود؛ کسی که در عقد صلح مالی را قبول میکند.۲. [قدیمی] کسی که با دیگری صلح و سازش کند.