تصریف

tasrif

معنی

۱. (ادبی) صرف ‌کردن فعل.
۲. (ادبی) مشتق ساختن کلمه‌ای از کلمۀ دیگر.
۳. (اسم) (ادبی) علم صرف و اشتقاق کلمات.
۴. [قدیمی] برگردانیدن؛ تغییر دادن.

مترادف

۱. برگردانیدن،
۲. صرف کردن
۳. تحول، تغییر
۴. صرف ≠ نحو
۵. مشتقسازی

جست‌وجوی دقیق

تصریف

لغت‌نامه دهخدا

تصریف . [ ت َ ] (ع مص ) گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (معجم اللغة) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). برگردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دگرگون ساختن و تشدید برای مبالغه است . (از اقرب الموارد). || تصرف دادن کسی را در کار. (منتهی الارب ) (از اق

تصریف

فرهنگ فارسی عمید

۱. (ادبی) صرف ‌کردن فعل.۲. (ادبی) مشتق ساختن کلمه‌ای از کلمۀ دیگر.۳. (اسم) (ادبی) علم صرف و اشتقاق کلمات.۴. [قدیمی] برگردانیدن؛ تغییر دادن.

تصریف

inflection/ inflexion

واژه‌های مصوب فرهنگستان

یکی از دو فرایند اصلی در واژه‌سازی که ازطریق آن با افزودن وند به واژه، آن واژه مفهوم دستوری مشخصی نظیر شخص و شمار و زمان و مانند آن را بیان می‌کند

تصریف

فرهنگ فارسی معین

(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برگردانیدن . 2 - مشتق ساختن واژه ای از ریشه یا مصدر.

تصریف

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. برگردانیدن، ۲. صرف کردن ۳. تحول، تغییر ۴. صرف ≠ نحو ۵. مشتقسازی

جست‌وجوی هم‌آوا

تسرف

لغت‌نامه دهخدا

تسرف . [ ت َ س َرْ رُ ] (ع مص ) مکیدن و خوردن (کشف اللغات ) (آنندراج ). اگر درست باشد قلب ترشف است . و یا تصحیف آن .

تشرف

لغت‌نامه دهخدا

تشرف . [ ت َ ش َرْ رُ ] (ع مص ) شرف جستن . (زوزنی ). بزرگ پنداشتن و بزرگ منش گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || دارای شرف شدن خانه . || شرف یافتن کسی از غیر خود. (از اقرب الموارد). || شرف دانستن ، یقال : تشرف بکذا؛ ای عده شرفاً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء

تصرف

دیکشنری عربی به فارسی

رفتارکردن , سلوک کردن , حرکت کردن , درست رفتار کردن , ادب نگاهداشتن

تصرف

دیکشنری عربی به فارسی

هدايت کردن , رفتار

تصريف

دیکشنری عربی به فارسی

صرف فعل , کجي

جست‌وجوی مشابه

تصريف

دیکشنری عربی به فارسی

صرف فعل , کجي

تصریفی

inflectional

واژه‌های مصوب فرهنگستان

مربوط به فرایند تصریف

تصریف اسم

declension

واژه‌های مصوب فرهنگستان

تصریفی که صورت‌های مختلف اسم و ضمیر و صفت را به دست می‌دهد

تصریف فعل

conjugation 1

واژه‌های مصوب فرهنگستان

تصریفی که صورت‌های مختلف فعل، یا صیغگان فعل، را به دست می‌دهد

زبان تصریفی

inflecting lanugage

واژه‌های مصوب فرهنگستان

← زبان هم‌آمیخته

جست‌وجوی متن

صرف فعل

دیکشنری فارسی به عربی

تصريف

ablauts

دیکشنری انگلیسی به فارسی

شل، تصریف کلمه

declinable

دیکشنری انگلیسی به فارسی

لغزنده، قابل تصریف، صرف کردنی

فعل ضعیف

weak verb

واژه‌های مصوب فرهنگستان

فعلی که زمان گذشته در آن با تصریف نشان داده می‌شود

کجی

دیکشنری فارسی به عربی

اعوجاج , تصريف , قائمة , منحدر , ميل

جست‌وجوی هم‌آغاز

تصریف اسم

declension

واژه‌های مصوب فرهنگستان

تصریفی که صورت‌های مختلف اسم و ضمیر و صفت را به دست می‌دهد

تصریف فعل

conjugation 1

واژه‌های مصوب فرهنگستان

تصریفی که صورت‌های مختلف فعل، یا صیغگان فعل، را به دست می‌دهد

تصریفی

inflectional

واژه‌های مصوب فرهنگستان

مربوط به فرایند تصریف

تصریف زمان فعل

دیکشنری فارسی به عربی

زمن

تصریف کلمه

دیکشنری فارسی به عربی

ابدال

جست‌وجوی هم‌قافیه

تجنیس التصریف

لغت‌نامه دهخدا

تجنیس التصریف . [ ت َ سُت ْ ت َ ] (ع اِ مرکب ) اختلاف دو کلمه است به ابدال حرفی به حرف دیگر، خواه آن دو حرف هم مخرج باشند، مانند کلام خدا: و هم ینهون عنه ُ و ینأون عنه . و خواه قریب المخرج ، مانند: مفیح و مبیح . (از تعریفات جرجانی ص 36).

درپیوند

بیشتر بدانید

تصریف

tasrif

معنی

مترادف

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مصوب فرهنگستان

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری عربی به فارسی

دیکشنری عربی به فارسی

دیکشنری عربی به فارسی

جست‌وجوی مشابه

دیکشنری عربی به فارسی

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

جست‌وجوی متن

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

واژه‌های مصوب فرهنگستان

دیکشنری فارسی به عربی

جست‌وجوی هم‌آغاز

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا