تصریفلغتنامه دهخداتصریف . [ ت َ ] (ع مص ) گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (معجم اللغة) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). برگردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دگرگون ساختن و تشدید برای مبالغه است . (از اقرب الموارد). || تصرف دادن کسی را در کار. (منتهی الارب ) (از اق
تصریففرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) صرف کردن فعل.۲. (ادبی) مشتق ساختن کلمهای از کلمۀ دیگر.۳. (اسم) (ادبی) علم صرف و اشتقاق کلمات.۴. [قدیمی] برگردانیدن؛ تغییر دادن.
تصریفinflection/ inflexionواژههای مصوب فرهنگستانیکی از دو فرایند اصلی در واژهسازی که ازطریق آن با افزودن وند به واژه، آن واژه مفهوم دستوری مشخصی نظیر شخص و شمار و زمان و مانند آن را بیان میکند
تسرفلغتنامه دهخداتسرف . [ ت َ س َرْ رُ ] (ع مص ) مکیدن و خوردن (کشف اللغات ) (آنندراج ). اگر درست باشد قلب ترشف است . و یا تصحیف آن .
تشرفلغتنامه دهخداتشرف . [ ت َ ش َرْ رُ ] (ع مص ) شرف جستن . (زوزنی ). بزرگ پنداشتن و بزرگ منش گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || دارای شرف شدن خانه . || شرف یافتن کسی از غیر خود. (از اقرب الموارد). || شرف دانستن ، یقال : تشرف بکذا؛ ای عده شرفاً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء
تصریف فعلconjugation 1واژههای مصوب فرهنگستانتصریفی که صورتهای مختلف فعل، یا صیغگان فعل، را به دست میدهد
تصریف فعلconjugation 1واژههای مصوب فرهنگستانتصریفی که صورتهای مختلف فعل، یا صیغگان فعل، را به دست میدهد
تجنیس التصریفلغتنامه دهخداتجنیس التصریف . [ ت َ سُت ْ ت َ ] (ع اِ مرکب ) اختلاف دو کلمه است به ابدال حرفی به حرف دیگر، خواه آن دو حرف هم مخرج باشند، مانند کلام خدا: و هم ینهون عنه ُ و ینأون عنه . و خواه قریب المخرج ، مانند: مفیح و مبیح . (از تعریفات جرجانی ص 36).