تصعیدلغتنامه دهخداتصعید. [ ت َ ] (ع مص ) بر کوه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). برآمدن . (بحر الجواهر). برآمدن بر کوه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برآمدن بر جای بلند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || فرود آمدن در وادی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در وادی رف
تسعدلغتنامه دهخداتسعد. [ ت َ س َع ْ ع ُ ] (ع مص ) گیاه سعدان جستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از المنجد). || ضد تشؤم . (المنجد). و رجوع به تشؤم شود.
تسهیدلغتنامه دهخداتسهید. [ ت َ ] (ع مص ) بیخواب گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). بیخواب گردانیدن کسی و بیدار کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || از بین بردن غم و اندوه خواب کسی را. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
تشحذلغتنامه دهخداتشحذ. [ ت َ ش َح ْ ح ُ ] (ع مص ) راندن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). طرد کردن کسی را. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد): تشحذنی فلان و ترعفنی ؛ ای طردنی و عنانی . (اقرب الموارد). || الحاح کردن کسی را در سؤال . (از متن اللغة) (از المنجد).
تشحطلغتنامه دهخداتشحط. [ ت َ ش َح ْ ح ُ ] (ع مص ) جنبیدن بچه در سلا.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || در خون گردیدن . (تاج المصادر بیهقی ). طپیدن کشته در خون . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
تشحیذلغتنامه دهخداتشحیذ. [ ت َ ] (ع مص ) تیز کردن کارد را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تیز کردن کارد و شمشیر و جز آن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). تیز کردن . جلا دادن : نه از تأمل اشارات و تجارب این کتاب خاطر انور قاهری را تشحیذی صورت بندد و نه از مطالعه ٔ این عبارات
آنتالپی تصعیدenthalpy of sublimationواژههای مصوب فرهنگستانمقدار انرژی لازم برای تبدیل فاز واحد جرم جامد به بخار در دما و فشار ثابت
آنتالپی تصعیدenthalpy of sublimationواژههای مصوب فرهنگستانمقدار انرژی لازم برای تبدیل فاز واحد جرم جامد به بخار در دما و فشار ثابت
گرمای نهان تصعیدlatent heat of sublimationواژههای مصوب فرهنگستانمقدار انرژی لازم برای تبدیل هر مول یا هر واحد جِرم جسم جامد به بخار در دما و فشار ثابت