تصلفلغتنامه دهخداتصلف . [ ت َ ص َل ْ ل ُ ](ع مص ) لاف زدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). لاف زنی نمودن و چاپلوسی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تملق . (اقرب الموارد) : آفت عقل تصلف است ... و آفت دل ضعیف ، آواز قوی .
تسلفلغتنامه دهخداتسلف . [ ت َ س َل ْل ُ ] (ع مص ) سلف فاستدن . (تاج المصادر بیهقی ). سلف واستدن . (زوزنی ). بها پیش گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || وام گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). استقراض . (متن اللغة) (اقرب الموارد). قرض گرفتن . (از المنجد). || سُلف
تسلیفلغتنامه دهخداتسلیف . [ ت َ] (ع مص ) پیش فرستادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی )(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || نهاری دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). ناشتاشکن دادن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة
تسالفلغتنامه دهخداتسالف . [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) همدیگر شوی دو خواهر شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (متن اللغة). به زنی گرفتن مردی خواهرزن دیگری را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به سِلفان شود.
چاپلوسیفرهنگ مترادف و متضادتبصبص، تصلف، تملق، چربزبانی، مداهنه، دملابه، کرنش، دملیسه، خایهمالی، مجیزگویی، کرنشگری،
تملقفرهنگ مترادف و متضاد۱. تبصبص، تصلف، چاپلوسی، چربزبانی، ریاکاری، زبانبهمزدی، سالوس، مجیز، مجیزگویی، دملابه، مداهنه، موسموس ۲. چاپلوسی کردن، چرب زبانی کردن، مجیز گفتن، مداهنه کردن، لابه کردن
مدح گستریلغتنامه دهخدامدح گستری . [ م َ گ ُ ت َ ] (حامص مرکب ) مداحی . ستایش : بی شائبه ٔ تکلف و سخنوری و غایله ٔ تصلف و مدح گستری . (حبیب السیر ج 3 ص 322).
تملق گفتنلغتنامه دهخداتملق گفتن . [ ت َ م َل ْ ل ُ گ ُ ت َ ](مص مرکب ) خوش آمد گویی . مدح گفتن . تصلف . گفتن محاسنی که در سجیه ٔ طرف مقابل نباشد. رجوع به تملق شود.
متصلفلغتنامه دهخدامتصلف .[ م ُ ت َ ص َل ْ ل ِ ] (ع ص ) رجل متصلف ؛ مرد لافی . (منتهی الارب ). چاپلوسی کننده و لاف زنی نماینده . (آنندراج ). تملق کننده . (از اقرب الموارد). و رجوع به تصلف شود.